Part 4⃣

347 88 6
                                    

💭فلش بک 💭

🌹لوهان 🌹

- سلام من اوه سهون از کمپانی آریوس هستم

همه با صدای بلند خندیدیم
چانیول همینطور که به درب ورودی ساختمون تکیه داده بود گفت :
- واقعا جمله کارسازیه ، شرط میبندم با گفتن این جمله میتونی بهترین نمره ها رو بگیری

سهون سری تکون داد و گفت :
- دیگه دارین اغراق میکنین
سوهو دستشو روی شونه چان گذاشتو رو به سهون اضافه کرد
- راست میگه، میدونی چند نفر از استادای دانشگاه دنبال اسپانسر برای برنامه هاشون میگردن، کی از کمپانی شما بهتر؟
بعد یقه ی پیراهن سهونو نمایشی صاف کرد و ادامه داد :
- مگه نه جناب مدیر عامل آینده ؟

لباش با خنده ای ازهم باز شد
- به هر حال من قرار نیست برای اونا یه سکوی پرتاب باشم پس همون بهترکه چیزی در این باره ندونن

طرز فکرش دومین چیزی بود که منو به سمتش جذب کرد حتما دوس داری بدونی اولینش چی بوده

لبخندش ، اون درخشان تر از خورشید میخندید ، طوری که من محوش میشدم

***

💭 زمان حال 💭

دفترو بستم و روش دست کشیدم چند ساعتی هست که مراسم تموم شده و من دوباره رفته بودم سراغ دفتر خاطراتم ، چشمامو بستم و برگشتم به اِجلاس در حالی که دستم هنوزم روی قلب دردناکم می لرزید

***

بعد از تموم شدن معرفیش چشمامو کم کم باز کردم خوشبختانه مستقیم به جلو نگاه میکرد و من که سمت چپ سالن نشسته بودم در تیررس نگاهش نبودم

خاکستری سِت رایج این روزهای اون بود ، چقدر از این رنگ متنفرم ، اگه می دونست اینقدر از این رنگ متنفر شدم شاید دیگه نمیپوشید

سرمو تکون دادم ، من چه حقی دارم که اینو بگم
محو تسلطش روی سخن رانی شدم ، خداروشکر که به اطراف نگاه نمیکنه

یه لحظه دستشو ازجلو لپ تاپ برداشت و به لبه میز سخن رانی گرفت که باعث شد قلبم شدیدا تیر بکشه
- آخ...
هیونگ نیم بهم نگاهی کرد و گفت :
- خوبی؟ نورا اذیتت میکنه؟
چشمامو روی هم فشردم
- خوبم ، میخوام برم بیرون هیونگ
سرشو به سمت گوشم خم کرد

- یکم دیگه تحمل کن این مهم ترین قسمته، بهتره توی سالن باشیم
لیوان آبمو سر کشیدم تا کمی بهتر بشم
اما هنوز برق حلقه نقره ای توی انگشتش مستقیما قلبمو میسوزوند

جمله های آخر سخنرانی بود که نگاهم با حرکت دستش به سمت کرواتش بالا اومد و به چشماش رسید
خدای من .... اون منو دید ، میدونم که فهمیده منم امشب این جا هستم

نگاهش بعد از پنج سال از اون فاصله دورهنوزم باعث میشه تمام تنم بلرزه ، بعد از چند لحظه مکث جمله ی پایانیشو تموم کرد ، با صدای تشویق حُضار به خودم اومدم و صندلیو عقب زدم ، لیوان با صدای بدی روی زمین افتاد و من بی تفاوت سالن اِجلاس و هتلو ترک کردم

لعنتی ، امشب هر چی رشته بودم با یک نگاهش پنبه شد

***

با فاصله گرفتن پلکام از هم از فکر اتفاقات سر شب بیرون اومدم اشکای جمع شده توی چشمام روی دستم چکید و سوزش جای بریدگی لیوان روی انگشتم یک بار دیگه این حقیقتو توی ذهنم کوبید

" من نمیتونم فراموشش کنم"

Swear to Love and Sin 💔 Season 1 💔Where stories live. Discover now