Part 1⃣8⃣

347 78 32
                                    

💭 زمان حال 💭

🌺 جونگین 🌺

توی محوطه دانشگاه قدم میزدم و هانا مدام ازم سوال میکرد

- جونگین باز رفتی تو فکر ، بگو چی شد دیگه ؟

جوابشو دادم

- استاد گفت که اومده بوده نمایشگاهو ببینه میگفت هر سال مییاد

منو هانا همزمان گفتیم :
پس چرا پارسال ندیدمش ؟

جلوی پله ها ایستادم که هانا گفت :
- زیاد ذهنتو درگیر نکن فکر نمیکنم صحبت مهمی بین استاد و سهون اتفاق افتاده باشه ، من میرم کلاسم داره شروع میشه
برام دست تکون داد و دور شد

راهو به سمت سالن نمایشگاه ادامه دادم ساعت شش شب بود و سالن هیچ بازدید کننده ای نداشت

درب شیشه ای رو به جلو هل دادم و وارد شدم ، روبه روی تابلوم و تصویر در حال محو شدن نونا ایستادم
به هانا نگفته بودم که خواهرم دانشجوی ممتاز کلاس پرفسور پارک بوده ، رابطه ی اونا عمیق تر از یک استاد و شاگرد عادی بود

پرفسورپارک الگوی خواهرم بود و کاملا از زندگی شخصیش و اتفاق هایی که براش افتاده خبر داشت
درواقع قبل از آشنایی با من ، سهون و دوستاشو میشناخت این باعث شده بود درباره ی صحبتای امروزشون کنجکاو بشم ، اما اون چیزی که میخواستم دستگیرم نشد و پرفسور کلامی از پنج سال پیش صحبت نکرد

وقتی به خونه رسیدم برقها خاموش بود
سهون هنوز نیومده بود

وسایلمو توی هال رها کردمو و با لباس بیرون روی تخت دراز کشیدم ، امروز خیلی خسته شده بودم به خاطر نمایشگاه مجبور بودیم یک هفته هر روز غرفه های هنریو توی دانشکده های مختلف دایر کنیم و حتی روزای تعطیلم بازدیدکننده داشتیم خودمو رها کردم ، چشمامو بستمو سعی کردم کمی بخوابم

***

همه جا پر از خون بود، رنگ قرمزی که هر چی تلاش میکردم از دستم نمیرفت

تیکه های بریده ی پوست یه آدم کف زمین ریخته شده بود اما بدنشو نمیدیدم
فقط صدای خس خس وحشتناکی که از گلوش می اومد شنیده میشد

با عجله دستامو به هم میمالیدم تا از شر خونها راحت بشم
صدای گوشخراش ناله هاش داشت دیوونم میکرد

دستامو از هم جدا کردمو روی گوشم گذاشتم ، با تمام قدرت فریاد زدم
- نه ...

با صدای پرت شدن چراغ خواب چشمامو باز کردم
سهون دستامو توی دستاش گرفته بود ، چشمام از شدت ترس صحنه هایی که توی خواب دیده بودم دو دو میزد

بلند و عمیق نفس میکشیدم اما فایده ای نداشت هیچ اکسیژنی وارد رییم نمیشد

Swear to Love and Sin 💔 Season 1 💔Where stories live. Discover now