Part 1⃣1⃣

286 72 20
                                    

💭 فلش بک 💭


🌹 لوهان🌹

هفت ماه از اولین قرارمون میگذره

وحشتناک بهش وابسته شدم ، محبتاش داره بد عادتم میکنه ، پدر و مادر من همیشه سرشون با مشکلات زندگی گرم بود ، برعکس برادرم من زیاد آتیش نمیسوزوندم و پسر آرومی بودم شاید همین باعث شده بود همیشه تنها باشم ، من محبت واقعیو نمیشناختم

اما سهون ، اون پسر منو وارد یه دنیای ناشناخته کرده بود که هر لحظه اش غافلگیری ای جدید در انتظارت بود ، شیرینی عشقی که بهم میداد بدجوری رفته بود زیر دندونم

بعد از امتحان تاریخ تئاتر جلوی محوطه ی دانشگاه روی نیمکتای چوبی نشسته بودیم

- امروز چهارده فوریه است ، همه میدونن چه روزیه اما نمیدونن باید چه کادویی بخرن
این حرفو بک در حالی که به شدت توی گوگل مشغول پیدا کردن کادوی مناسب برای چانیول بود گفت

دستمو دور گردنش انداختمو کنار گوشش گفتم :
- اینقدر وسواس به خرج نده هر چقدر بیشتر فکر کنی کمتر به نتیجه میرسی

سرشو به سمتم چرخوند و خیلی جدی پرسید
- تصمیمتو عوض نکردی ؟
- نه راستش این ماه اجاره ی خوابگاهمو دادم و پولی برام نمونده
با حرکت سرش حرفمو تایید کرد و ادامه داد
- من هنوز یکم پس انداز دارم اگه بخوای میتونم بهت قرض بدم

به چشمای مهربونش لبخند زدم
- خیلی ممنونم ، همین جوریشم زیاد ازت قرض میگیرم

با توقف ماشین سهون جلوی درب ورودی دانشگاه از بک خداحافظی کردم و به سمت لامبورگینی سورمه ایش رفتم

از ماشین پیاده شد و درب جلو رو برام باز کرد
روی صندلی که قرار بود بشینم پر از رز نارنجی بود دسته ی نسبتا بزرگی از گلهای مورد علاقم که به زیبایی تزیین شده بود دسته گلو برداشتم و بهش نگاه کردم چشمامو بستم و سرمو توی اَنبوه نارنجی روبه روم فرو کردم ، عطرش دلنشین بود
- ممنون سهون

فقط لبخند زد
بعد از نشستن من ، درو بست ، سوار شد و راه افتاد
- امتحانت چطور بود ؟
همین طور که گلبرگای لطیفُ زیر دستم نوازش میکردم گفتم :
- خوب بود ولی بیشتر بچه ها خراب کردن و اصرار داشتن امتحان تکرار بشه
سهون گفت :
- امتحان توی روز ولنتاین همچین عواقبی هم داره دیگه
بیشتر همکلاسی هام برعکس من همه ی زمانشونو صرف انتخاب و خرید کادوی ولنتاین کرده بودن اما من ...

- تو فکری لوهان
برای فرار از سوال بعدیش خیلی یهویی پرسیدم
- کجا داریم میریم ؟
دست چپمو توی دست آزادش گرفت
- شام بخوریم عزیزم

بعد از نیم ساعت گیر کردن توی ترافیک سنگین شب ولنتاین بلاخره رسیدیم ، وقتی از ماشین پیاده شدم چشمام به ساختمون روبه رو خیره موند
من چقدر خوش شانس بودم که آرزوهام یکی یکی داشت به واقعیت تبدیل میشد

Swear to Love and Sin 💔 Season 1 💔Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz