" استثنايي براي من وجود نداره."

" داره. اوليش همينجاست. اوليش منم. چرا داري ناديدم ميگيري؟ وقتي فرداي شبي كه براي اولين بار با هم بوديم اومدي جلوي اتاق خوابگامو بهم گفتي ميخواي دوباره حسم كني؛ بهم اينم گفتي كه من اولين استثناتم! گفتي فقط با من به ارگاسم رسيدي. گفتي فقط منم كه روت همون تاثيري رو گذاشتم كه تو ميخواي رو بقيه بزاري.... "

جين انگشتشو رو لباي نامجون گذاشت و وادار به سكوتش كرد.

دوست نداشت چيز ديگه اي بشنوه.

حق با نامجون بود! يونگي براش شده بود دومين استثناء.

اما جين براش آماده نبود.



" بابا من دارم مي رم كتابخونه."

پدرش از تو آشپزخونه داد زد:" صبر كن. مامانت قراره بياد اينجا."

با كنجكاوي از اتاقش بيرون رفت و همونطور كه پله ها رو پايين مي رفت پرسيد:" چرا بايد بياد اينجا؟"

همون لحظه قبل اينكه پدرش فرصت كنه چيزي بگه صداي زنونه اي گفت:" چرا نبايد بيام؟"

هول شد و دستشو گذاشت رو قلبش.

" مامااان، ترسونديم!"

مادرش چند قدم بهش نزديك شد و بغلش كرد. پشتشو نوازش وار دست كشيد :" خيلي بي معرفت شدي! حواست هست؟" نگاشو به شوهر سابقش انداخت و ادامه داد:" انگار حسابي داره بهتون خوش ميگذره."

آقاي كيم خنده ي بلندي سر داد و بعد خالي كردن پاستاهاي پخته شده ي قابلمه تو ظرف هاي سفالي رنگ شده اي كه خودشو جين تابستون پارسال رنگ كردن سمت مادر جين رفت و كوتاه بغلش كرد.

" فكر ميكني!... اين پسرت هيچ وقت خونه نيست. وقتايي هم كه خونست دقت ميكنه كه من نباشم . "

زن رو دسته ي كاناپه نشست و به جين نگاه كرد.

جين معني اين نگاه ها رو خوب ميدونست. قبلنا هر وقت مامانش به يكي از رازهاش پي مي برد اونقدر بهش نگاه ميكرد تا كم كم جين از اين خيره شدن طولاني مدت بترسه و براي فرار از اون اعتراف كنه.

اما جينِ الان با جين شونزده ساله ، با جين هيجده ساله فرق بزرگي داره.

جين الان، يا كاري رو نمي كنه يا اگر كرد قبل اينكه به اين نگاه هاي تهي مادرش برسه بهش اعتراف ميكنه.

Slowly kills you Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz