با سوزشي كه رو گونه ي سمت چپم حس كردم مطمئن شدم كه اونا به اين مني كه امروز بهشون نشون دادم عادت ندارن.

به مامان نگاه كردم.

" برو تو اتاقت. همين حالا"

" ميرم اما نه تو اتاقم. ميرم بيرون."

جي يون دنبالم اومد و سعي كرد جلومو بگيره.

" يونگي لطفا. تو كه اينجا كسي رو نمي شناسي!"

بدون اينكه برگردم و نگاش كنم گفتم:" چرا منم آدماي خودمو دارم."

" پس قبل ده شب خونه باش. مامانو بيشتر از اين ناراحت نكن"

به شكستگي محوي كه رو چارچوب در بود چشم غره رفتم و در حاليكه از خونه مي زدم بيرون زير لب گفتم برو بابا.

وقتي حُرم هواي تابستوني به صورتم سيلي زد تازه به خودم اومدم.

يعني واقعا تونستم تموم حرفايي كه اين همه سال تو گلوم غده شده بودن رو بزنم؟ نه! معلومه كه نه. اونا فقط يه هزارم درصد از چيزايي بودن كه تو دلم نگهشون داشتم.

مي خواستم اين موفقيت بزرگمو با جين جشن بگيرم. ميخواستم بهش بگم كه بالاخره تونستم به يه بخش كوچيكي از شَدوم (Shadow ) اجازه ي رخ نمايي بدم.

سريع شماره ي جينو گرفتم و با ذوق همونطور كه به سمت نامعلومي مي رفتم تعداد بوق هايي كه زده مي شد رو مي شمردم.

رو هشتمين بوق تماسو وصل كرد. بهش اجازه ي حرف زدن ندادم و با شوقي كه تو صدام كاملا محسوس بود تقريبا فرياد زدم:" انجامش دادم، جين! بالاخره تونستم همون جوري كه هميشه بهم ميگي به خود واقعيم كمك كنم. خداااا.... ميدونم الان اگه بهت بگم مي خندي و اون پوزخند نكبتيتو مي زني اما امروز همين طوري يهويي حس كردم اگه داد نزنم اگه به جي يون نگم خيلي بيشعوره اگه به مامانم نگم تو تربيت من ريده مي ميرم!! پس گفتم. همشو البته هنوز خيلي چيزا مونده ولي به نظرم شروع خوبيه نه؟ نه نه نه نه ؟؟؟؟ "

از طولاني شدن سكوت پشت خط شك كردم كه اصلا شماره ي درستي رو گرفتم يا نه به خاطر همين اسكرين گوشيمو دوباره چك كردم ولي درست بود. اسم كانتكت نوشته شده بود RocKkk BoooyY

پس چرا؟!

اين بار با ترديد پرسيدم :" جين؟ ببخشيد اين شماره ي جينه كه من باهاش تماس گرفتم ؟" با اينكه همين الان خودم مطمئن شده بودم.

بالاخره يه صدايي اومد. اما اين صداش زمين تا اسمون با صداي جين فرق مي كنه. اين صداش عميق و بمه!!

" درست زنگ زدي پسر جون. اما جين الان اينجا نيست. حمومه."

ناخوداگاه فكرمو بيان كردم:" حموم؟!"

Slowly kills you Where stories live. Discover now