ليام پايين تر رفت و بوسه هاى آرومى روى بدن لخت زين گذاشت ، نقطه به نقطه بدنش رو ميبوسيد و اصلا به اينكه زين داره اون پايين نابود ميشه فكر نميكرد. آخرين بوسشو زير شكم زين گذاشت قبل اينكه كمربند زين رو باز كنه و شلوارشو از پاش در بياره. عضو برجسته زين از روى باكسرش هم به خوبى معلوم بود. ليام لبخند زد و به زين گفت " گود بوى "

بلند شد و به سمت كتش كه زمين افتاده بود رفت ، از توش دوتا چيز دراورد كه يكيش بنظر زين كاندوم اومد و اون يكى.. لوب بود؟ ليام از قبل براى امشب برنامه ريزى كرده بود؟...

ليام اونارو كنار زين رو تخت انداخت و شلوار خودش رو دراورد ، گذاشت فقط باكسرش تنش باشه. به سمت زين رفت و لبه باكسرشو گرفت ، نفس عميقى كشيد و به آرومى اونو پايين كشيد. با افتخار به شاهكارش نگاه كرد و اصلا نگاه هاى خجالت زده پسر روبروشو نديد.

پاهاشو باز كرد و لوب رو از كنارش برداشت ، اونو به انگشتش ماليد به براى آخرين بار به زين نگاه كرد. منتظر بود بهش اجازه بده كه زين دستاشو رو صورتش گذاشت و تقريبا داد زد " خداى من ليام ، بايد التماست كنم انجامش بد..." صداش با انگشتايى كه يهو واردش شدن خفه شد و جاشو به ناله بلندى داد.

ليام درحاليكه انگشتاشو حركت ميداد گفت " يادته اولين بارى كه درباره خونم حرف ميزديم بهت گفتم دوست ندارم صداى داخل رو از بيرون بشنون؟ دقيقا براى همينه زين.. چون بايد اونقدر بلند برام ناله كنى كه صدات بگيره.. بايد صداى قشنگتو درحاليكه داد ميزنى و ازم ميخواى انجامش بدم بشنوم.. ( حركت انگشتاشو تندتر كرد) ولى صدا از ديوارا بيرون نميره نه؟ چون هيچكس نميتونه اون صداتو بشنوه.. اون صدا متعلق به منه زين.." زين بيشتر ازين نميتونست تحمل كنه و فقط ميخواست گريه كنه و به ليام بگه همون لحظه چقدر بهش نياز داره.

ليام انگشتاشو بيرون آورد و زين همونجا احساس خالى بودن كرد ، به ليام نگاه كرد كه باكسرشو در مياورد و اون.. براى يه لحظه.. نفسش گرفت...

" برگرد زين ، همين الان "

ليام گفت و ديگه لبخند نميزد. زين سريع برگشت و چشماشو بست ، ليام بهش نزديك تر شد و از پشت گردنشو گرفت. " ميتونى تحملش كنى ، مطمعنم كه ميتونى. اما امشب صدات نبايد ازين خونه بيرون بره ، ميتونى اينكارو كنى نه زين؟ " زين درحاليكه واقعا ميخواست گريه كنه سرشو تكون داد و حس كرد كه ليام به آرومى واردش شد. ليام دستشو رو باسن زين گذاشت و اونو محكم نگه داشت ، به عقب جلو كردن خودش داخل زين ادامه داد و ميتونست با صداهايى كه از زين ميشنيد همون لحظه اونو محكم تر به فاك بده. زين سرشو پايين انداخت و جمله هاى آرومى رو با التماس گفت ، ليام خودشو جا به جا كرد و ايندفعه زين لرزيد ، ليام فهميد جايى كه بايدو پيدا كرده و خودشو محكم تر به اون قسمت كوبيد. بعد از چندثانيه زين درحاليكه پاهاش ميلرزيد اومد و ليامم خودشو خالى كرد. از زين بيرون كشيد و رو تخت افتاد ، هردو نفس نفس ميزدن و به هم نگاه نميكردن.

ليام صورت زين رو به سمت خودش برگردوند و پيشونيشو بوسيد ، زين چشماشو بسته بود و به ليام نگاه نميكرد. ليام دستشو تو موهاى زين فرو برد و اونارو نوازش كرد.

" تو عالى بودى زين ، ميدونستى چقدر فوق العاده اى؟ "

" بهم نگاه نكن "

"باشه.. فقط ميخوام يچى بپرسم.. هنوز پاهات ميلرزه؟"

زين با متكاى كنارش تو سر ليام زد و باعث شد ليام بلند بخنده.
ليام سر زينو به سمت خودش كشيد و اونو بغل كرد.

" هيشش... از من خجالت نكش.. ما خيلى كارا قراره انجام بديم زين.. اين ساده ترينش ميتونه باشه.."

زين چشماشو باز كرد و به ليام نگاه كرد.. ساده..ترين؟

ميخوام اينجا سكوت كنم و محو شم.

سكوت.
سكوت.
سكوت.

پ.ن: نميخواستم اپ كنما ببخشيد اگه بد بود-
ليام: ?am i a joke to you

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now