ليام گفت:"تو اوني نيستي كه من صبح باهاش حرف زدم نه؟":"نه اون دوستمه و شريكم.تو اينجا اون كاراي دفتر و انجام ميده و مثل منشي عمل ميكنه من طرحارو ميكشم."
:"بهت نمياد اينكاره باشى."
زين بهش برخورد و بلند شد در حالي كه به سمت اشپزخونه رفت گفت:"ميتوني بري پيش كسي كه فكر ميكني بهش مياد اينكارس."ليام از جواب زين خوشش نمياد.زين ازونور داد ميزنه:"ليام در و باز كن لطفا هريه."
ليام با جديت گفت:"پين."
:"چي؟"
:"اقاي پين،ليام نه."
:"باشههه ددي."
:"چي گفتي همين الان؟"
زين از تو اشپزخونه بيرون اومد و بع سمت ليام با لبخند رفت و گفت:"جاست كيدينگ،اقاي پين!"
هري وارد شد و با ديدن ليام تعجب كرد، به سمتش رفت وگفت:"شما بايد اقاي پين باشيد."
ليام با افتخار گفت:"برعكس دوستتون حافظه قوي اي داريد."
:"ممنون اقاي پين،چيزي ميل ميكنيد براتون بيارم؟ تا الان درباره كارها حرف زدين؟"
زين:"همين الان رسيد."
هري:"پس تا زين بهتون طرحاي پيش فرض و نشون بده من قهوه ميارم."
زين دفترارو بر ميداره و كنار ليام ميشينه دفتر اول و باز ميكنه،ادامه ميده:"اين اولين طرحه براي خونه هاي دويست تا سيصد متري جوابگوعه.":"هزار."
:"جااان؟"
:"خونه اي كه ميخوام هزار متريه."
:"آه بله من حواسم به سرمايتون نبود."
ليام پوزخند زد و تمام دفترارو نگاه كرد، زين متوجه قيافه گرفته ليام شد.با نا اميدي گفت:"مشكلي هست؟"
:"خودت بكش"
:"چيو خودم بكشم؟"
:"واقعا احمقي، منظورم نقشه بود، اگه اينكاره اي يه طرح جديد برام بكش ولي ميخوام جز به جزئش و خودمم نظر بدم."
هري وارد شد قهورو رو ميز گذاشت و از تو كشو برگه هارو دراورد.
هري:"اينجارو امضا كنيد براي نهايي كردن جناب پين."ليام برگه هارو امضا كرد.
بعد در اومدن از دفتر سوار ماشينش شد و شيشرو پايين داد
يه سيگار كنار لبش گذاشت و ماشين و روشن كرد. زين از پنجره در حالي كه ليام و رفتنشو نگاه ميكرد از هري پرسيد:"نظرت دربارش چيه؟"هري بيخيال جواب داد:"چرا بايد نظر خاصي داشته باشم؟!"
:"يجوري بود،كمال گرا خودخواه و پرو يجورايي:"
:"بيخيال زين ما خودش و نميخوايم پولش و نياز داريم."
:"تو هميشه نچسبي استايلز."
:"كيرمو بخور مالك."
:"و بي ادب."
:"تا ته."
ليام اهنگ گذاشت و تا ته كام گرفت صداها تو سرش تكرارشدن:"اگه بري همه جا غروب ميشه،اگه تركم كني من نصفممو از دست ميدم.
خورشيد ناپديد ميشه..."گوشيش زنگ خورد به اسم اد رو صفحه نگاه كرد و گوشي و جواب داد: "بگو."
:"اقاي پين اتفاقاي بدي افتاده،دفترتون بهم ريخته انگار يكي به زور وارد شده و همه چي و خراب كرده."ليام قطع كرد و با سرعت پاشو رو پدال فشار داد.با عصبانيت گفت:"من تورو ميكنم هرمن فقط منتظر باش!"
بعد يه ربع به دفتر رسيد و همرو كنار زد اد كنارش تند تند راه ميرفت و حرف ميزد.
:"اد فقط برو كنار ببينم چه غلطي بايد بكنم."
وقتي وارد دفتر شد پرونده هارو ديد كه زمين ريختن ميدونست بايد
بينشون يچيزي گذاشته باشه.همه جارو گشت تا اون فاكينگ كاغذ و پيدا كنه،بالاخره تو كمدش كاغذ كوچيكى خودش و نشون ميده.ايندفعه فقط يه نوشته هست:
"ساعت ده تنها باش و گوشيتو كنارت بذار."
YOU ARE READING
Forgive me sunshine [Completed]
Fanfiction"-مطمعنى كه پشيمون نميشى اگه همه چيز و فراموش كنى؟ +وقتى آسمون پر ابر ميشه روشنايى نميتونه مسيرش و پيدا كنه ليام..." ليام پين سرگرد بيست و شش ساله اداره اگاهي و زين مالك يكى از بهترين معمارهاى لندن،سرنوشت اونها رو تا مرز جنون ميبره و در نهايت لذت بر...