اتصال

6.9K 1.2K 561
                                    

انچه قبل خواندید...

-اونقدر کشتن و کشتن تا اینکه دیگه هیچ اثری ازشون نموند... هیچ جادوگر زنده نموند به جز یکی...همونی که اون پیشگویی لعنتی رو کرد!

هاکو مشکوک شده قدمی سمت زن برداشت و به چشم های به اشک نشسته اش خیره شد. دستی روی شونه های لرزون زن گذاشت و زمزمه وار پرسید:

+اون جادوگر رو می شناسی لیزا؟
لیزا سرش رو بلند کرد و با چشم هایی که به رنگ عجیبی می درخشید به پسر چندرگه خیره شد:

-اون جادوگر من بودم!!


یونگی با بی قراری با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود.
با خشم خیره ی چشم های به اشک نشسته ی امگای روبروش بود و اگه نامجون جلوش رو نمی گرفت قسم می خورد همین جا اون گردن کوچیک و بلندش رو بشکنه!

+من هیچ کاری نکردم...

جونگ کوک پلک هاش رو محکم روی هم فشرد. تمام تلاشش رو میکرد تا مانع از گرگ خشمگینش بشه.

تهیونگش گم شده بود و اخرین نفری که اون رو دیده بودهمین دختر لعنتی مقابلش بود.

و این فقط یه معنی میداد.

اون تنها سرنخشون برای رسیدن به تهیونگ بود، پس نمی تونست اسیبی بهش برسونه.

-یئون...من همیشه اینطور خونسرد نمی مونم. پس تا وقتی که فرصتش رو داری اعتراف کن تهیونگ کجاست؟!!

+من...من نمی دونم!

یئون با سری پایین افتاده، در حالیکه اشک می ریخت، گفت.
جونگ کوک هوفی از سر کلافگی کشید و سمت هارا برگشت.

+هارا...تو مطمئنی...

دختر امگا قبل از اینکه جونگ کوک حرفش تموم بشه، روبروش زانو زد.

=الفا...قسم میخورم بانو یئون یه بلایی سر شاهزاده اوردن...

+خفه شو بی ارزش!!!!!

یئون با خشم جیغ زد.

=...خودم دیدم که با خدمتکارشون به اینجا اومدن...برای لونا یه نوشیدنی ریختن و مجبورشون کردن ازش بنوشن...من خودم شنیدم...از پشت در...

+چه طور جرات می کنی؟!!!!

یئون که دیگه نمی تونست حرف های دختر رو تحمل کنه برای جلوگیری از فاش شدن حقیقت از جاش بلند شد و با به قصد خفه کردن هارا به سمتش هجوم برد.

اما یونگی با هشیاری، قبل از اینکه دختر وزیر به هارا برسه، دست هاش رو از پشت پیچوند و اون رو محکم به دیوار پشت سرش کوبید.

با چشم هایی که حالا به وضوح طلایی رنگ شده بودن مستقیما خیره ی مردمک های لرزون و وحشت زده ی یئون شد.

به خوبی می تونست نیرنگ و دروغ رو از نگاه دخترک بخونه.

+گوش کن هرزه...مطمئن باش هیچ علاقه ای به الوده کردن دستم به خون کثیف و بی ارزشت ندارم اما قسم می خورم...به تمام مقدسات قسم می خورم اگه یه تار مو...فقط یک تار مو از سر برادرم کم شده باشه، تا زمانی که تمام پوستت رو زنده زنده نکندم، دست از سرت برندارم!! پس با زبون خوش قبل از اینکه اون دهن کوچیک و بی خاصیتت رو بشکونم، زبون بی خاصیت ترت رو تکون بده و زندگی فوق العاده بی ارزشت رو حفظ کن!!

POLYMERICWhere stories live. Discover now