میشه دستات رو بگیرم؟

11.1K 1.6K 589
                                    

تهیونگ با بهت به پسر بیماری که به هیچ وجه به جفت قویش شباهتی نداشت خیره شد.

به طرز عجیبی وزن کم کرده بود. انگار دیگه از اون سیکس پک هایی که حتی از زیر لباسشم پیدا بودن، خبری نبود.

هاله ی بزرگ و سیاه رنگی زیر چشم هاش دیده می شد و رنگ صورتش به سفیدی می زد. لب های درشت و نرمش حالا پوسته پوسته شده و بیشتر خشک و زبر به نظر میومدن!

+این داداشت چرا انقدر گیره اخه!

نامجون غرغری زیر لب کرد.

با رعایت نهایت احتیاط تونسته بود تهیونگ رو بدون اینکه گارد مخصوص شاهزاده متوجهشون بشن، به اتاق جونگ کوک بیاره.

قاعدتا رد شدن از جلوی چشم های عقابیه فرمانده مین نباید کار ساده ای باشه. مخصوصا که یکی از باارزش ترین گنج هاش رو هم همراه خودت داشته باشی!

نامجون مجبور شده بود تا برای از بین بردن رایحه ی خاص تهیونگ چند تا از حقه هاش رو پیاده کنه که ظاهرا جواب داده بود. یا حداقل اینطور فکر میکرد!

+خوب بهتره که زودتر شرو...

با دیدن نگاه خیس تهیونگ شوکه شده ادامه ی حرفش رو خورد.

زیر لب برای بار هزارم فحش جون داری نثار( املاش درسته؟) پسر بیمار، بابت رد کردن چنین فرشته ای کرد و با زدن لبخند مهربونی کمی بهش نزدیک شد.

جدا باورش نمی شد تونسته باشه به همین راحتی پسر امگا رو راضی به همکاری توی نقشه ش کنه. اما ظاهرا اون اصلا شناختی از تهیونگ نداشت.

پسر زیبایی که حالا با بغض اشکاری بالای سر جفت بی لیاقتش ایستاده بود قطعا خیلی رئوف تر از چیزی بود که نامجون تصور میکرد!

+تهیونگ شی...می خوای که شروع کنیم؟

امگا بی حرف سری تکون داد. مطمئن نبود اگه حرفی بزنه، بغضش نمی شکنه.

-چرا...چرا این شکلی...شده؟!

نامجون ناراحت نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به پسر الفا دوخت.

+چون تو رو رد کرده و مثل یه ابله به تمام معنا حاضر به کمک گرفتن ازت نبود!

تهیونگ نگاه سوالیش رو روونه ی پسر دیگه کرد و روی صندلی ای که نامجون براش کنار تخت جونگ کوک گذاشته بود، نشست.

پسر بزرگتر بعد از روشن کردن عودهای معطر اطراف تخت شاهزاده ی بیمار، به سمت پنجره های بزرگ اتاق رفت و تمام پرده ها رو کشید. نمیخواست کسی، دید داخل اتاق داشته باشه:

+فکر میکرد تو ازش متنفری و حاضر نیستی بهش کمک کنی که البته انگار اشتباه...

-ازش متنفرم!!!

POLYMERICWhere stories live. Discover now