دست پشت پرده

7.1K 1.2K 661
                                    

* نکته بگم و بریم واسه داستان...اون اقایی که می بینید اون بالا...بله دقیقا خودشون...اره صاحاب داره...درویش کنید دیگه...این هفته خون به دل من کرده کفاست خوشتیپ...چرا انقدر خوشتیپه...چراااااااااا؟😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
(اورژانس خبر می کنند...)

با نگاهی که می شد به خوبی حسادت تحقیر رو ازش تشخیص داد، سرتا پای امگای روبروش رو برانداز کرد.

توی دلش چهره ی دلنشین پسر رو تحسین میکرد اما قلبش اونقدر سیاه شده بود که به خودش اجازه ی اقرار به این حقیقت رو نمی داد.

نفس عمیقی کشید و سعی کرد تمرکزش رو روی نقشه اش بذاره.

با یاداوری کاری که قصد انجامش رو داشت، پوزخند موذیانه ای گوشه ی لبش نشست. اگه مشکلی پیش نمی اومد احتمالا این اخرین دقایق زندگی پسرامگای مقابلش بود.

نگاه چپی به دخترک کوچولویی که مثل یه شوالیه کنار تهیونگ ایستاده بود، کرد. اخم هاش رو توی هم کشید و با لحنی که اصلا احترام نداشت، رو به تهیونگ کرد:

+اگه میشه میخوام تنها صحبت کنیم!

=من ندیمه ی لونا هستم و باید همیشه همراهشون باشم!!

+دورگه ی بی ارزش...چه طور جرات میکنی؟!!!

#یئون!!!!

صدای هشداردهنده ی لیزا که کنار گوشش بلند شد، باعث شد به خودش بیاد. پلک هاش رو روی هم گذاشت و سعی کرد خشمم رو موقتا خاموش کنه. بعدا هم می تونست به حساب اون افریته ی هرزه برسه! وقتی که تونست مقامش رو پس بگیره!

+میشه خواهش کنم تنها باشیم...تهیونگ شی!!

به سختی این کلمات رو ادا کرد.

چشم هاش رو باز کرد مردمک های ابی شده از خشمش رو مستقیما به هارایی که با غرور پشت تهیونگ سنگر گرفته بود، دوخت و توی ذهنش نقشه ی قتلش رو به فجیع ترین وضع ممکن برنامه ریزی کرد.

تهیونگ بدون توجهی به یئون کنه سمت هارا برگشت.
لبخند اطمیمنان بخشی به ندیمه ی وفادارش زد و سری به نشونه ی مثبت براش تکون داد.

هارا علی رغم میلش تعظیمی به تهیونگ کرد و از اتاق خارج شد. هیچ دلش نمی خواست لونای مهربونش رو با اون دختر شیطان صفت و دایه اش تنها بذاره اما مجبور بود.

یئون بعد از اینکه اخرین محافظ پسر امگا رو هم ازش دور کرد، نفس راحتی کشید و شروع به حرف زدن کرد:

+می دونم احتمالا خیلی از دیدن من متعجب شدی.
تهیونگ بی حرف سری تکون داد و با چشم هایی که به گردترین حالت خودشون رسیده بود، به همسر جفتش خیره شد.

هیچ وقت فکر نمیکرد اون با پاهای خودش به ملاقاتش بیاد.
همیشه تصورش از دیدار خودش و اون امگا یه جنگ تمام عیار همراه با به راه افتادن یه گیس و گیس کشی وحشیانه بود که در پایان هم خودش پیروز میدون می شد.اما اینکه اینطور متمدنانه پشت یه میز بشینن و با ارامش با همدیگه حرف بزنن،خب قطعا کوچکترین شباهتی به تصورات پسرامگا نداشت.

POLYMERICWhere stories live. Discover now