گذشته

10.3K 1.3K 750
                                    

کاور خوشگل این پارت رو یکی ازخواننده های اکوری کوکوی شیپر واسم فرستاده.(وی خرذوق شده دارد پز میدهد😍😍)

_متاسفم بانوی من ولی شما اجازه ی ورود ندارید!

خشم و ناراحتی همزمان به وجودش تزریق شد. حالا دیگه

کارش به جایی رسیده بود که جونگ کوک حتی نمیخواست ببیندش؟!!!

با نگاهی که بغض و ناراحتی ازش می بارید رو به نگهبان جلوی در کرد:

+خوب گوشا تو باز کن دورگه ی بی ارزش!! من لونای

اینده ی این سرزمینم!

چه طور جرعت میکنی جلوی من بایستی؟ برای اخرین بار

بهت اخطار میدم و بعد از اون اگه به کارت ادامه بدی،

مطمئن میشم هم خودت و هم خانوادت جون سالم از این

قضیه به در نبرید!!!

نگهبان بیچاره که درموندگی از نگاهش می بارید، باالتماس

مقابل یئون زانو زد:

_سرورم! منو عفو کنید...من...من فقط دستورات رو اجرا

میکنم. شاهزاده ی الفا خودشون شخصا به من دستور دادن

به کسی اجازه ی ورود  ندم...این فقط شامل شما نمیشه

بانو حتی اگه الفا هم به جای شما بودن... من همچنان

دستور داشتم تا جایی که میتونم مقاومت کنم!

با رسیدن چند پزشک و پرستار و ورودشون به داخل اتاق

جونگ کوک، شوکه شده نگاه متعجبش رو به نگهبان که به

اسونی از جلوی در کنار رفت، داد  و جیغ بلندی کشید:

+اون تو چه خبره؟ اتفاقی برای شاهزاده افتاده؟! زود باش حرف بزن!!

_بانو من...من اجازه ندارم...شاهزاده یئون لطفا...

یئون بی توجه به فریاد های متوالی نگهبان خودش رو به زور داخل اتاق انداخت.

با دیدن جونگ کوک که مشغول حرف زدن با پزشک مخصوص

سلطنتی بود، خودش رو به سرعت به اونا رسوند.

درحالیکه اشفتگی از سر و روش می بارید، با وسواس سرتا پای نامزدش رو از نظر گذروند.

+ جونگ کوکا...اوه خدای من چه اتفاقی واست افتاده؟!

جونگ کوک نگاه بی حسش رو بالا اورد و مستقیم به چشم های نگران یئون خیره شد.

درک نمیکرد چرا این دختر همچنان به رفتارهای به اصطلاح

عاشقانش ادامه میده. به هر حال هر دوی اونها یه ازدواج

سیاسی داشتن و جونگ کوک هم هیچ وقت محبتی نسبت

بهش نشون نداده بود به جز اینکه اون رو وسیله ای برای

POLYMERICWhere stories live. Discover now