⚔️مبارزه بیستم: داری آزاردهنده میشی!⚔️

88 34 1
                                    

روی تخت نشسته بود و به نوک انگشت های باند پیچی شدش نگاه میکرد.
امروز سومین روزی بود از ورزش کردن منع شده بود و مجبور بود همینجوری روی تخت بشینه و این اذیتش میکرد.
ورم پاهاش فقط یه ذره کمتر شده بود اما مصرانه نمی‌ذاشت که ببرنش دکتر. نه این که با دکتر مشکل داشته باشه...
فقط معتقد بود خودش بهتر از هرکس دیگه‌ای می‌دونه که هیچیش نیست و طبیعتاً کسی هم کاری از دستش بر نمیومد.
چند دقیقه‌ای بود که احساس میکرد مثانش پره ولی واقعا حس این که بلند بشه و بره تخلیش کنه رو نداشت، اما نمیشد که بهش بی توجهی کنه پس اول پای سالمش رو زمین گذاشت و بعد آروم پای چپش رو هم با آراشمش روی زمین گذاشت و با ستون کردن دست هاش رو تخت بلند شد.
سعی کرد با آوردن کمترین فشار به پای آسیب دیدش و با استفاده از دیوار سمت دستشویی بره اما دستشویی سمت دیگه اتاق بود و مجبور بود دیوار رو ول کنه؛ که این، کار رو سخت میکرد!
باید عرض اتاق رو طی میکرد اما بعد از چندتا قدم خسته شد و ناخودآگاه پای چپش رو زمین گذاشت که با پیچیدن درد شدیدی توی زانو و مچش دادی زد و روی زمین افتاد.
تهیونگ که بیرون اتاق توی راهرو قدم میزد با شنیدن صدای جیغ کشیدن سراسیمه در اتاقش رو باز کرد و کنار پسری که روی زمین افتاده بود و صورتش از درد مچاله شده بود نشست.
"داری چیکار می‌کنی تو؟؟!!"
"میخواستم برم دستشویی"
"مگه قرار نبود منو صدا کنی؟ هان؟!"
"ببین تو حق نداری سر من داد بزنیاااا!!!"
جانگکوک علارغم دردش با خشونت به تهیونگ توپید و باعث شد پسر نفس حرصی‌ای بکشه.
تهیونگ زیر بغلش رو گرفت و سعی کرد بلندش کنه
"باشه، پاشو کمکت کنم"
"نمی‌خوام به من دست نزن! خودم میتونم"
"جانگکوک تو این سه روز هرچقدر لوس بازی در آوردی هیچی بهت نگفتم ولی دیگه داری شورش رو در میاری!! انقدر رو نرو من اسکی نکن! فهمیدی؟؟؟!!"
جانگکوک از صدای بلندش و لحن تهدید آمیزش ترسید اما برای این که کم نیاره از لای دندوناش غرید
"تو حق نداری با من اینجوری حرف بزنی! الانم فقط چون مثانم حرف حالیش نمیشه میذارم که کمکم کنی!"
و بعد روش رو به طرف دیگه ای کرد و گذاشت که پسر کوچکتر آروم آروم راه ببرتش‌.
تهیونگ در دستشویی رو باز کرد و به جانگکوک کمک کرد تا وارد بشه و بعد از این که خودش از دستشویی خارج شد، در رو بست.
به دیوار تکیه داد و منتظر شد.
توی این سه روز جانگکوک واقعا کلافش کرده بود!
همیشه که اخلاقش گند بود ولی توی این سه روز دیگه از حد تحملش فراتر رفته بود!
سر هرچیزی غر میزد و به کوچکترین چیز های ایراد میگرفت؛ در حدی که تهیونگ به فکر افتاده بود ازش تست حاملگی بگیره!
میتونست درک کنه که کوک حس بی مصرفی می‌کنه چون حتی توان انجام کوچکترین کار ها مثل دستشویی رفتن رو هم نداره ولی خب دلیل نمیشه همش رو سر تهیونگ خالی کنه که!!!!
چند دقیقه بعد در باز شد و جانگکوک که سعی میکرد بیرون بیاد توی چهارچوب ظاهر شد.
تهیونگ دوباره زیر بغلش رو گرفت و کمکش کرد که به تختش برگرده، اینبار کوک جلوش رو نگرفت و تهیونگ خداروشکر کرد چون واقعا اعصاب سر و کله زدن با اون پسر تخس رو نداشت.
هفت سال پیش اینجوری، انقدر تخس و لجباز نبود...
شاید هم فقط به اون نشون نمی‌داد...
روی تخت خوابوندش و خودش هم روی تخت نشست
"میشه با هم صحبت کنیم؟"
کوک نیم نگاهی بهش انداخت و سرش رو تکون داد
"کوک اینجوری-"
با تقه‌ای که به در اتاق مورد جملش نصفه موند
"بله؟"
در اتاق باز شد و نامجون سرش رو آورد تو
"نزدیک های عصر می‌خوایم همگی بریم بار به حساب باشگاه، شما ها با ما میاین یا جدا؟"
قبل از این که کوک دهنش رو باز کنه و بگه "ما کلا نمیخوایم بیایم" تهیونگ از روی تخت بلند شد
"نه ما جدا میایم، ساعت چند اونجا باشیم؟"
"اومم شیش اینطورا خوبه"
"باشه میایم... کاری نداری؟"
نامجون سرش رو به نفی تکون داد و بعد از گفتن خدافظ از اتاقشون خارج شد و دو تا پسر رو تنها گذاشت.
"شاید من نمی‌خواستم بیام!"
به جانگکوک که روی تختش دراز کشیده بود نگاه کرد
"سه روزه از این اتاق بیرون نرفتی برات خوبه"
"من خودم صلاح خودم رو می‌دونم!"
پوفی کشید و دستش رو لای موهاش برد
وقتی کلافگی پسر رو دید ترجیح داد بیشتر از این روز اعصابش نره و سوال دیگه‌ای بپرسه
"اصلا... اصلا چجوری با این پام بیام؟"
"مگه میخوای چیکار کنی؟ تا ماشین میارمت، اونجا هم پیادت میکنم چند ساعت بعد هم دوباره این مراحل رو برعکس انجام میدیم!"
پسر بزرگتر وقتی دید نمیتونه جوابی بده، پشت پلکی نازک کرد و بعد از قاپیدن گوشیش از روی پا تختی مشغول بازی کردن شد.
تهیونگ هم که از بیخیال شدن کوک خوشحال شده بود نفسی کشید و توی حموم رفت تا دوش بگیره.

⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|Where stories live. Discover now