⁦⚔️⁩ مبارزه هشتم: هم اتاقی⁦⚔️⁩

140 25 2
                                    

"به نظرت میتونن با هم کنار بیان؟"
همون طور که داشت لباس هاش رو توی کمد آویزون می‌کرد از یونگی که در حال چیدن لوازم بهداشتیش توی حموم بود پرسید
"هوم؟"
بیشتر توضیح داد
"کوک و تهیونگ رو میگم، به نظرت میتونن با، هم اتاقی بودن کنار بیان؟"
صدای خنده پسر بزرگتر رو شنید
"احتملا مجبور شیم جنازشون رو هر شب از توی اتاق جمع کنیم"
هوسئوک به چهارچوب در تیکه زد
"احتملا نه هیونگ! قطعا!"
یونگی به جیهوپ که دست به سینه ایستاده بود نگاهی کرد و ابرو هاش رو بالا انداخت و خنده بی صدایی کرد.
از حموم بیرون اومد و سمت دراور رفت تا کرم، افتر شیو، بادی اسپلش و چیز هایی از این قبیل رو روش بچینه.
به اتاق جدیدش نگاهی انداخت، اتاق های خوابگاه توسکا بزرگتر از مال خودشون بود. البته طبیعی هم بود بالاخره سابقه این باشگاه بیشتر بود و قطعا پول بیشتری هم داشت.
خیلی بیشتر!
باشگاهی که اونا توش کار رو شروع کردن ورشکسته بود...
و جایی که الان بودن تمامش با تلاش خودشون بود... پس به خودش و بقیه تیم افتخار می‌کرد!
"هی!"
با مخاطب قرار گرفتنش توسط یونگی از افکارش بیرون کشیده شد.
"بله؟"
با چشماش به در باز کشو اشاره کرد
"لباسات!"
"یااا خودت هم هنوز لباسات رو مرتب نکردی!"
یونگی شونه‌ای بالا انداخت
"پس لطفاً مال من رو هم مرتب کن."
هوسئوک طوری بهش نگاه کرد که انگار هر لحظه می‌تونه بپره و صورتش رو چنگ بگیره اما پسر بزرگتر توجهی نکرد و بعد از تحویل دادن لبخندی بهش روی تخت نشست و با گوشیش مشغول شد.
جیهوپ پوفی کشید و لگدی به کوهی از لباس هایی که کف زمین ریخته بودن زد و بعد با عصبانیت روی زمین نشست و شروع به تا کردن لباس ها کرد.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

"صبح اول من دوش میگیرم چون بدم میاد حموم گرم باشه و شب ها اول‌ تو، چون نمی‌خوام وقتی دارم میخوابم صدای آب مزاحمم بشه! بدم میاد کسی به لباسام دست بزنه ولی خب میتونم هر موقع که خواستم لباسات رو بردارم..."
مکث کرد و نگاهی به سر تا پای پسر مقابلش کرد
"البته فکر نکنم به لباسات دست بزنم، حالا به هر حال، من خُر و پُف میکنم پس بهتره مشکلی نداشته باش-"
تهیونگ که دیگه داشت از غرغر های جانگکوک کلافه میشد، حرفش رو قطع کرد
"وای کوک مخم رو خوردی! من همه این ها رو میدونم همون‌طور که تو هم می‌دونی من عادت ندارم خُر و پُف کنم! محض رضای خدا جانگکوک ما یه مدتی با هم دوست بودیم و عادت های هم رو میشناسیم!"
پسر بزرگ تر که ضایه شده بود با اکراه روی تخت نشست و بیخیالانه گفت
"آدم ها عوض میشن..."
تهیونگ دست به سینه شد
"نه هیونگ! آدما عوض نمیشن..."
چند لحظه بهش نگاه کرد تا دلیل برای حرفش بیاره اما وقتی بخاطر به حوصله بودنش به جوابی نرسید بحث رو عوض کرد
"به من نگو هیونگ"
بلند شد و رو به روی تهیونگ ایستاد
"هیچوقت!"
و بعد از اینکه مطمئن شد به اندازه کافی جدی بوده سمت چمدون هاش رفت و مشغول چیدن لباس ها توی کمدی که برای خودش بود، شد.
به خاطر بهتر بودن شرایط باشگاه توسکا تصمیم گرفته شده بود تا بقیه تیم هم به اونجا بیان و تو اون خوابگاه اقامت داشته باشن و باشگاه و سالن ورزش... همه مال باشگاه توسکا بود.
اینجا اتاق های زیادی داشت اما چون جانگکوک و تهیونگ کاپیتان بودن پس مجبور شدن هم اتاقی بشن و قطعا بعد از بازی کردن تو این تیم، هم اتاقی شدن با تهیونگ آخرین چیزی بود که میخواست!
اما خب چاره‌ای جز تحمل نداشت مگه نه؟
تهیونگ خیلی وقت بود که هم اتاقی نداشت، در واقعا از زمانی که کاپیتان شده بود تنها بود و الان این موقعیت برای اون هم سخت بود.
رو تختش نشست و دست هاش رو ستون بدنش کرد و به پسر بزرگتر که داشت لباس هاش رو مرتب می‌کرد خیره شد
واقعا نمیدونست باید چیکار کنه...
هم اتاقی بودن با آدمی که نمی‌خواد حتی نگاهت کنه کار سختیه.
پوفی کشید و داخل حموم رفت تا دوش بگیره و فکرش به سمت دیگه‌ای سوق پیدا کنه

⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|Место, где живут истории. Откройте их для себя