⚔️ مبارزه هجدهم: انقدر لجباز نباش جئون جانگکوک ⚔️

137 35 5
                                    



پتو رو از روی خودش رد کرد و سائدش رو زیر سرش گذاشت. انقدر ذهنش مشغول بود که خوابش نمی‌برد.
به یونگی که خودش رو زیر پتو جمع کرده بود و خوابیده بود نگاه کرد.
دستش رو زیر سرش گذاشت و کاملا سمتش برگشت.
کل شب رو فکر کرده بود...
پیشنهاد یونگی علاوه بر این که کمی توهین آمیز بود اما وسوسه انگیز هم بود!
برای هوسئوکی که شب ها با فکر به پسر کنارش به خواب میرفت و تموم روز رو به خاطر دیدنش خوشحال بود، قطعا وسوسه انگیز بود و وادارش میکرد که قبول کنه.
اما هر بار با به یاد آوردن دلیلی که یونگی ازش خواسته بود باهاش قرار بذاره دلش میخواست اول یه مشت تو صورت خودش بزنه و بعد بره اون کسی یونگی بهش علاقه پیدا کرده بود رو با دستای خودش بکشه!!
اما توی این چند ساعت که با خودش فکر کرده بود به یه نتیجه جدید و متفاوت رسیده بود...
شاید این قرار ها الکی بودن ولی در عوض میتونست حداقل یه مدت ازشون لذت ببره نه؟
البته اگه تمام مدت با فکر اینکه، این یه قراره الکیه به دیت گند نزنه!
همیشه با خودش فکر میکرد که بدون این که بتونه اعتراف کنه قراره بمیره...
که البته الان هم قرار نیست اعتراف کنه ولی حداقل چندبار با هم بیرون میرن و عین زوج‌های معمولی و خوش بخت رفتار میکنن.
و این برای یه آدمی انتظار داشت ناکام از دنیا بره بهترین فرصت بود!
در نتیجه تصمیم گرفته بود موافقت کنه اما نه به این زودی...
اون کرم درونش میخواست که یونگی یه مدت هرچند کوتاه عذاب وجدان داشته باشه...
گلوش رو صاف کرد و به ساعت نگاه کرد؛ با توجه به این که دیشب حموم نرفته بود الان زمان خوبی بود تا یه دوش بگیره و بعد حاظر شه تا برن سر تمرین، پس حولش رو برداشت و وارد حموم شد.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

کلاهش رو سفت کرد و زبونش رو روی لبش کشید که باعث شد طعم شور عرق رو حس کنه؛ دستش رو روی زانو هاش گذاشت و کمی خم شد تا تمام زمین بازی رو زیر نظر بگیره.
"این چه بازیه؟؟!!!! همه جمع شییدد!!!"
با فریاد نامجون همه دست از تو سر هم زدن برداشتن و بعد از کمی صبر کردن نفس نفس زنان سمت مربی عصبیشون دویدن.
"این بازی بوووووددد؟؟؟!!! شما ها بهترین بازیکنای این کشورین یا یه سری بچه دبستانی که تمام حرصشون رو توی بازی سر هم دیگه خالی میکنییییدد؟؟؟!!!"
با صورتی که از عصبانیت قرمز بود حرف هااش رو فریاد زد و بعد به بقیه نگاه کرد.
اکثرا سرشون رو پایین انداخته بودن و شرمنده بودن، یا حداقل ظاهر شرمندگی رو حفظ کرده بودن.
دستش رو به کمرش و بعد از کشیدن نقش عمیقی این دفعه با لحنی ملایم تر ادامه داد
"بچه ها! من میدونم که شما ها چندسال به عنوان رقیب های سر سخت هم بازی کردید! باور کنید میدونم... خود من هر سال کلی تاکتیک جدید میریختم تا تیممون برنده بشه! الان هم هدفم همینه، برنده شدن تیمم! حالا این که تیمم تلفیقی از دوتا تیمه، فرقی توی تو اصل ماجرا نداره! هدف من هنوزم همونه... برنده کردن تیمی که تلفیق از دو تیمه!"
لبخندی به قیافه متفکر بقیه زد و این بار با لحن دلسوز تری گفت:
"و شما هم بازیکن های اون تیمید... شما وظیفه دارید که با هم برنده بشید... پس باید با هم دیگه دوست باشید! همه فهمیدید؟"
"بله مربی"
"یه بار دیگه محکم تر و با اطمینان تر!"
این بار با صدای بلند اعضای تیم سرش رو از روی رضایت تکون داد
"حالا برید و درست بازی کنید!"
بازیکن ها با چیدمانی که نامجون براشون درست کرده بود دو طرف خط شروع ایستادن و به توپ بلوطی رنگی که وسط بود نگاه کردن.
"یک... دو... سه..."
با سوت شروع سه نفر اول خط هر دو دسته به سمت توپ حمله ور شدن و کسی که تونست توپ رو بگیره شروع به دویدن کرد.
نامجون حرکات تک تکشون رو زیر نظر کرد.
هنوز میتونست بی اعتمادی رو توی چشم های همشون ببینه. کار های خیلی زیادی کرده بود تا دو گروه با هم احساس صمیمیت کنن، مثلا تا جایی که تونسته بود دو به دو از تیم ها مخالف رو با هم هم اتاقی کرده بود؛ یا تیم‌هایی که برای تمرین میچید تا مقابل هم بازی کنن چند نفر از پاسکال و چند نفر از توسکا بودن و امیدوار بود که تلفیق کردنشون باعث بشه رابطشون با هم خوب بشه.
ولی الان میدید که بی اعتمادی فقط کمتر شده و کاملا از بین نرفته.
فقط کمتر شده، که البته توی بعضی ها همون یه ذره هم کم نشده!
اواخر زمستون بود و هنوز هوا خیلی گرم نشده بود پس تمام سعیش رو میکرد تا قسمت فشرده برنامه رو توی این تایم بذاره.
دوباره حواسش رو روی زمین متمرکز کرد.
کسی که توپ رو زیر بغلش زده بود به سمت هم تیمی هاش می‌دوید که با تنه‌ای که یکی از بچه های تیم مقابل بهش زد خورد زمین و توپ از دستش رها شد.
کسی که تنه زده بود، توپ رو برداشت و دیوید.
""هی هانول!"
هانول با دیدن جانگکوک که موازی باهاش حرکت میکرد توپ رو سمت پرتاب کرد و بعد مطمئن شدن از این که جانگکوک سمت نقطه کاشت(منطقه‌ای که با قرار گرفتن توپ، ت یم قرار دهنده امتیاز میگیره) میدوه ایستاد و نفسی کشید.
جانگوک با سرعت از منطقه پنج هم عبور کرد و به نقطه کاشت نگاه کرد،فقط چهار منطقه فاصله داشت.
با دیدن سه‌تا از اعضای تیم مقابل که سمتش میومدن اخمی کرد و عین کرگدن سمتشون دیوید تا کنارشون بزنه.
کاری که نباید میکرد!
"کوک پاس!"
"کاپیتان پاس بده!"
صدای بقیه اعضای تیمش رو به کتفش گرفت و مستقیم سمت تیم مقابل که اتفتقا یک نفرشون هم از این پاسکال یعنی تیم خودش بود رفت.
لحظه آخر خواست دورشون بزنه اما به خاطر زیاد بودنشون نتوسنت و توپ رو از دست داد و همون لحظه صدای بلند سوت توی زمین پیچید
"جئون جانگکوک!"
با صدای نامجون که اسمش رو صدا میزد پوفی کشید و همونجا روی زمین نشست تا نفسش بکشه.
نامجون با اخم شدیدی سمتش میومد و وقتی بالای سرش رسید دستش رو به کمرش زد
"جانگکوک تو چته؟! چرا گند میزنی به بازی؟ هان؟!"
با ندیدن واکنشی از طرف جانگکوکی که روی زمین نشسته بود و حتی بهش نگاه هم نمیکرد عصبی تر شد.
"همین چند دقیقه پیش من باهاتون حرف زدم! داشتم برای جرز دیوار داستان تعریف میکرد؟ ارععه؟؟ جواب منو بده جانگکووووککک!!!"
جانگکوک به بقیه که سعی میکردن خودشون رو به اون راه بزنن تا غرور کاپیتانشون نشکنه نگاه کرد.
خودش هم رفتار خودش رو درک نمیکرد.
اون آدم لجبازی بود ولی دیگه نه در این حد!
صدای نفس ها عصبی نامجون رو می‌شنید و این بار با لحن خسته‌ای گفت:
"جانگکوک تا پایان تمرین دور زمین میدوی!"
"نامجون!"
مرد بزرگتر با جدیت با تحکم به تهیونگ که اعتراض کرده بود نگاه کرد
"چیه؟ تو هم میخوای بدویی؟ اره؟!"
تهیونگ لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت‌.
جانگکوک نگاهی بهش انداخت و پوزخندی زد.
"بلند شو کوک!"
با تذکر نامجون، نفسش رو بیرون داد و از روز زمین بلند شد و بعد از تکوندن لباسش سمت خط بیرون زمین رفت و دولا شد تا بند کفش هاش رو ببنده و وقتی از محکم بودنشون مطمئن شد شروع کرد به دویدن دور زمینی که بزرگ بود!
خیلی بزرگ!

⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|Where stories live. Discover now