⚔️مبارزه سی و هشتم: دردی که با دیدنت شدت میگیره⚔️

58 22 18
                                    

سینی غذاش رو برداشت و همون‌طور که آروم توی سالن قدم میزد یواشکی دنبال میزی که نامجون سرش نشسته بود گشت ولی وقتی توی سالن پیداش نکرد رفت و سر میزی که همیشه غذا می‌خوردن نشست.

سینیش رو روی میز گذاشت و بی میل چاپستیکش رو دستش گرفت که دوتا سینی روی میز گذاشته شد.

صندلی کنارش عقب کشیده شده بود و مرد قدبلند روش نشست.

"صبحت بخیر"

"مال تو هم"

نامجون با لبخند سینی رو جلوش گذاشت ولی وقتی دید جین خودش غذا برداشته وا رفت.

"فکر کردم صبر میکنی با هم شروع کنیم..."

نامجون با دلخوری متعجبانه‌ای گفت و قاشقش رو توی سوپش گذاشت.

جین با دیدن این وضعیت سریع غذایی که نامجون براش برداشته بود رو جلو کشید و یه قاشق از آب گوشتش خورد.

"چرا اتفاقا می‌خواستم با هم بخوریم ولی چون گشنم بود یه سینی هم خودم برداشتم که دوتا بخورم... دیشب وقت نکردم شام بخورم!"

سوکجین سریع این رو گفت و دستش رو روی دست نامجون گذاشت تا مجبورش کنه بهش نگاه کنه.

نامجون با نگاهی که هنوز کمی دلخور بود به ظرف های غذا نگاه کرد و سرش رو تکون داد.

"باشه... حالا که گشنته بخور"

جین لبخندی زد و کمی از آب خوراک توی ظرف خورد.

نامجون خندید و با غذای خودش مشغول شد. راستش از اول اصلا ناراحت نشده بود ولی رفتار جین براش جالب بود و یه ذره تظاهر هم قرار نبود نظم دنیا رو بهم بریزه که!

"ولی اگه بخوای همینجوری بخوری هیکلت به هم میریزها! جدیدا میبینم خیلیم ورزش نمیکنی..."

نامجون با تأسف ساختگی‌ای گفت و سوکجین با صدای زیادی قاشق استیلش رو توی ظرف ول کرد و با نگاه غضبناکی بهش خیره موند.

"یه بار دیگه حرفتو تکرار کن!! منو باش که دارم به خاطر ناراحتی جنابعالی دوتا غذا میخورم بعد تازه پرو هم میشی؟! خجالتم خوب چیزیه اگه دفعه بعد که بهم زنگ زد-"

جین پشت سر هم و با حرص حرف میزد و نامجون برای ساکت کردنش سریع یه تیکه نون توی دهنش چپوند و صداش رو خفه کرد.

وقتی غر زدنش با اینکار قطع شد تازه یادش اومد توی سلف باشگاه هستن و الان همه افرادی که اونجا حضور داشتن بهشون خیره بودن...

البته به سگ و گربه بازی های مربی و پزشکشون عادت داشتن ولی چون دو سه هفته خیلی آروم رفتار کرده بودن الان توجه همه جلب شده بود.

جین نون رو از توی دهنش در‌آورد و روی میز گذاشت،  گلوش رو صاف کرد و مرتب سر جاش نشست و خودش رو به اون راه زد.

بقیه هم دوباره مشغول غذا خوردن شدن.

نامجون سمتش برگشت تا چیزی بهش بگه که با عقب کشیده شدن صندلی های رو به روشون و نشستن سهون و یونگی، بیخیال شد.

"هنوز روز شروع نشده دعوا میکنید؟"

سهون همون‌طور که سینی غذاش رو روی میز می‌ذاشت پرسید و ابروش رو بالا انداخت.

نامجون خواست بهش بگه که این دعواشون با قبلی ها فرق داره و اصلا نمیشه روشون اسم دعوا گذاشت ولی بیخیالش شد و جملش رو عوض کرد

"اره اره! دکترتون زیادی حرف میزنه!"

جین اخمی بهش کرد و از مرغ سینی دوم یه تیکه کند و توی دهنش گذاشت.

"هیونگ چندتا چندتا میخوری؟"

"به تو چه؟! دوست دارم ده تا ده تا غذا بردارم!!"

جین به یونگی که خیلی آروم پرسیده بود پرید و باعث شد پسر کوچیکتر پوکر بهش نگاه کنه و بدون این که چیزی در جوابش بگه کمی از نوشیدنی خودش بخوره.

جین نگاهش رو از یونگی گرفت و کمی با غذاش بازی بازی کرد که حس کرد دست نامجون آروم روی دست خودش که لبه‌ی صندلی گذاشته بود خزید.

با حرص دستش رو کنار کشید و زیر لب ایشی گفت ولی قبل از این که نامجون دستش رو کامل کنار ببره خودش دست مرد رو گرفت ولی به روی خودش نیاورد.

طوری که انگار هیچ فرقی با قبل ندارن از غذا خورد و به نوازش ها آروم نامجون روی دستش بی توجهی کرد اما لبخند محو روی لبش از چشم نامجون دور نمیموند.

اگر کسی میدیدشون احتمالا از این که مثل این زوج های لوس رفتار میکردن حالت تهوع می‌گرفت ولی خب اونقدری خوش شناس بودن که کسی نفهمه.

"هیونگ یه سوال"

با صدای سهون، جین سریع دستش رو برداشت و روی میز گذاشت

"هوم بگو..."

"ت.ترانکوپین و لیتیوم مال چیه دقیقا؟"

"خواب آور و آرام بخش های خیلی قوین، چطور؟ میخوای؟"

جین با خنده پرسید و سهون لبش رو از داخل گزید.

"برای بیماری خاصی استفاده میشه؟"

جین لبش رو تر و کمی فکر کرد 

"عام ببین... ترانکپین نود درصد مواقع صرفا برای خوابه ولی لیتیوم برای اختلالات روانی و افسردگی استفاده میشه. بدون نسخه‌ی دکتر هم نمیتونی بگیری!"

"یعنی..."

⚔️The Condition Of Fight⚔️ |Completed|حيث تعيش القصص. اكتشف الآن