Third person POV
نایل از دست کارای زین حسابی خسته و کلافه شده بود.
همزمان که کولهش رو روی دوشش درست میکرد گفت " چه مرگته؟ این فقط یه قول بود زین. تو قول دادی تمام وقتتو میذاری تا بفهمی چطور میشه از یه قتل دور موند. من تحقیق کوفتیم کامل نیست هنوز. "ولی زین با بیخیالی شونه هاش رو بالا انداخت و قدم های ارومشو از راه ساختمون مدرسه به سمت محوطه پارکینگ کج کرد
" اره میدونی قصد خودمم همین بودا، ولی قراره شرمندت بشم؛ چون فعلا یه کار مهم تو ارجعیته که باید انجامش بدم"
گفت و دستشو بالا برد تا پشت گردنشو بخارونه همچنان که انگار به چیزی داشت فکر میکرد." الان ینی داری منو میپیچونیم؟ تو امروز کاملا تو خونتون تنهایی تکلیف خاصی هم که نداری، پس سرجدت چه کار مهمی الان میتونی داشته باشی؟ "
نایل با لحن جدیای غر زد حینی که دست به سینه به دوستش خیره میشد. و شکی که توی صورتش بود بهراحتی قابل تشخیص بود؛ و البته که برای اعتراضش حق داشت.پدر و مادر زین به دیدن یکی از اقوام بیمارشون رفته بودن و تا صبح روز بعد قرار نبود که برگردن.
دنیا قرار بود به یکی از دوستای قدیمیش که تو خوابگاه مجللی اقامت داشت سر بزنه.
و ولیحا هم تصمیم گرفته بود تا شبشو پیش یکی از دوستای مدرسش، کیمی، سپری کنه.
مادر زین میدونست تنها گذاشتن صفا با زین نمیتونه تصمیم خیلی خوبی باشه ازونجایی که زین واقعا مراقب نیست. پس با چند تماس و کارای ساده، هماهنگ کردن تا اون کوچولو رو هم با خودشون ببرن.پس یعنی این دوشنبه شب رویایی خونه کاملا در اختیار زین بود؛ هرچند مادرش بهش هشدار داده بود تا هیچ کار احمقانه ای نکنه!
و البته که پسر به مادرش قول داد تا هیچ دردسری به بار نیاره. قصدش رو هم نداشت. تمام برنامش این بود که بره خونهی نایل و شب رو پیشش بگذرونه.ولی حالا به دلایلی که فقط خودش میدونست، برنامه عوض شده بود.
و این باعث شد لبخندی محوی کوتاه روی لباش نقش ببنده." متاسفم که دارم گند میزنم به برنامهریزیمون؛ ولی بهتره فعلا خودت بری نایلر. من باید تکلیفمو با آریانا مشخص کنم. یه چیزایی باید برای دوتامون حل بشه تا حداقل یکم ازین سردرگمی دربیام. درکم میکنی نه؟ "
زین درحالیکه روبروی نایل قرار میگرفت گفت و موهاش رو از صورتش به عقب روند
پوست لبش رو بین دندوناش گرفت و به رفیقش خیره شد به امید اینکه نشونهای از قبول کردن حرفشو تو صورت اون ببینه.نایل که تا اون لحظه تو سکوت به حرفای دوستش گوش میداد، سرشو آروم به نشونهی تایید تکون داد و لبخند کوچیکی زد " خب اره درسته حق با توعه. رابطتتون فعلا تو اولویته "
یکم مکث کرد و شونهی زین رو کوتاه فشرد " پس تو برو. منم سعی میکنم لوییو پیدا کنم؛ یکمی کار دارم باهاش "
YOU ARE READING
Mine for 47 days (Translate)
Romanceهری استایلز ۱۸ ساله زندگی آرومی داشت جایی که زندگی میکرد خیلی معروف نبود، ولی درعوض آدمای نسبتا معقولی داشت مدرسه همیشه براش خوب پیش میرفت اون بالاترین نمره ها رو نمیگرفت، ولی در حد خودش خیلی خوب پیش میرفت اون رابطه عاشقونه ای با کسی نداشت، چون معمو...