°2:Favour°

2.3K 293 114
                                    

کیم ناری 

حتی هنوز ساعت بیدار شدنمم نبود ، اما با چشمای باز خیره شده بودم به سقف . بخاطر صداهایی که از خونه بغلی میومد نمیتونستم بخوابم . صدای گریه از یه ربع پیش تا الان بدون وقفه ادامه داشت وخب من اصلا از این بابت خوشحال نبودم چون خواب دقیق هشت ساعتم مختل شده بود

دیگه صبرم تموم شد . لحافو از روم زدم کنار و از روی تخت بلند شدم . بعد از پوشیدن دمپایی های پشمی سفیدم از واحدم اومدم بیرون .

برام مهم نبود که این لباس بچه گانه تنمه . اهمیتی نمیدادم که کنار چشام لایه بسته یا موهام شبیه لونه پرنده به نظر میرسه

اونقدر خُلقم به هم ریخته بود که به ظاهرم فکر نکنم . رک و پوست کنده بگم ، تنها چیزی که داشتم بهش فکر میکردم این بود که چطور همسایه بغلیمو بکشم بدون اینکه روز بعدش تیتر اخبار بشم

خب داشتنِ یه پرونده جنایی توی رزومه یه وکیل خوب بنظر نمیاد

جلوی در ایستادم و بی صبرانه در زدم . وقتی کسی جواب نداد ، با قدرت بیشتر دستمو کوبیدم

"درو باز کــ-"

با باز شدن در جملم نصفه موند . یه پسر جوون بود با موهای نارنجی رنگ شلخته و قیافه آشفته که بچه ی گریون توی بغلشو به شکل افتضاحی تاب می داد

اولش با اخم و ابروهای گره شده نگام کرد ولی وقتی نگاهش رفت پایین تر حالت چهرش تغییر کرد و ابروهاش رفت بالا

داره نگاه میکنه به-

"فکر میکنی داری کجارو نگاه میکنی ؟"

سریع دستامو ضربدری گذاشتم رو سینم . ولی اون هنوز دهنش باز بود و با چشمای گرد شدش خیره شده بود به سینم

صورتم از عصبانیت داغ کرده بود و نگاهش معذبم میکرد

"چشاتو بنداز پاییـ-"

"میتونی به این بچه شیر بدی ؟"

"من گزارشتو میدم و برام مهم نیست که-"

صبر کن ، چی ؟ من الان درست شنیدم ؟

"تو از من چی میخوای ؟" داد زدم و انگشتمو گرفتم سمتش

با شنیدن صدای باز شدن در یکی دیگه از واحدا چشماش گرد شد . مچ دستمو گرفت و خیلی سریع منو کشید داخل خونش

با این حرکتش کاملا غافلگیر شدم و بدون اینکه فرصت فکر کردن داشته باشم و بدون مقاومت رفتم تو . وقتیم که برگشتم درو بسته بود و بهش تکیه داده بود

Baby Daddy | PJM (Translation Ver )Where stories live. Discover now