3-فرضیه ی 64 ام

3.2K 514 491
                                    

سئول،زمین،11:00

با برخورد نور کور کننده ای که نشون میداد روز جدیدی آغاز شده به صورتش، چشماشو باز کرد. پتو رو روی صورت یخ زده و نوک بینی گرد و قرمزش کشید که دلیلش باد سردی بود که از طرف کولر بهش میخورد.

میدونست صبح شده. میدونست شدیدا به دستشویی احتیاج داره. میدونست گرسنشه. میدونست باید تا قبل از اینکه مادرش بیاد آبی رو یه جایی قایم کنه. میدونست ک-

صبر کن...آبی؟

با به یاد اوردن آبی به سرعت پتو رو از روی خودش کنار زد و از روی نه چندان نرمش بلند شد. سرش به دلیل بلند شدن ناگهانیش گیج رفت و برای لحظه ی کوتاهی تعادلشو از دست داد. دستگیره ی درو بین انگشتاش گرفت و با دست دیگش کمی شقیقش رو فشار داد تا سرگیجش برطرف شه. نفسشو بیرون فرستاد و درو باز کرد.

صدایی از پذیرایی نمیومد و این نشون میداد که مادرش هنوز نیومده. با خیالی راحتتر از چند ثانیه قبل از راهرو گذشت و وارد پذیرایی شد. چشماشو اطراف خونده گردوند و متوجه نبود آبی شد.

لب پایینش رو با حرص گزید و غرش عصبی کرد:"باید حدس میزدم اون یه دروغگوی عوضیه."
سرش رو با تأسف برای خودش تکون داد و آروم تر از قبل زمزمه کرد:"و من تمام دروغاشو باور کردم.."

حدس میزد تا الان کلی از وسایل مورد نیازش رو دزدیده و زده به چاک. پوف کش داری از روی بیچارگی کشید و خودشو روی مبل رها کرد که ناله ی آشنایی شنید.

"ممنون میشم کونتو از روی صورتم برداری!"
پسر مو آبی با لحن نچسبی گفت و جونگ کوک رو کنار زد.

جونگ کوک با حواس پرتی بلند شد و به پسری که روی مبل توی خودش جمع شده بود نگاه کرد. حسی از ترکیب خجالت و عصبانیت به سراغش اومده بود و نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده. چرا همیشه اتفاقای عجیب باید برای اون می افتاد؟ مثلا چرا مرد ترسناکی که مثل مار جلوش چمبره زده بود نباید 10 متر اونطرفتر و توی حیاط همسایه سقوط میکرد؟

فعلا باید عامل بدشانسیش رو از چشم مادرش دور نگه داره. به هیچ عنوان دلش نمیخواست فرضیه ی 64 ام مادرش به جواب برسه. چون ا ن فرضیه مسئله ی علاقه ی جونگ کوک به همجنس خودش بود. و اصلا مهم نبود جونگ کوک برای اثبات نادرستی این فرضیه چقدر تلاش بکنه، چون مادرش ترس و خجالت پسر ارشدش رو پای گی بودنش میذاشت!

پوفی کشید و دستش رو جلوی تهیونگ تکون داد."پاشو تا مامانم نیومده یه جایی قایمت کنم."

وی هومی کرد:"ریوجینو میگی؟ اون که همین چند دقیقه پیش رفت. آه جونگ کوک اون از تو خیلی بهتر بود! حیف که زود رفت."

بهتر از این نمیشد! در واقع آخرین چیزی که جونگ کوک میخواست این بود که مادرش یه پسر غریبه توی خونش ببینه.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 05, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Blue Astronaut | VkookWhere stories live. Discover now