Blue Astronaut | Vkook

1-تخت،عشق حقیقی

سئول,کره ی جنوبی,زمین,22:36

"گفته بودم هیچوقت بهت خیانت نمیکنم."
لبخند کوچیکی زد و موهاشو عقب فرستاد."حالا دیگه کنارتم تخت عزیزم، تا هر وقت که بخوای."

دستشو روی روتختی کشید و با یه پرش، خودشو روی تخت پرت کرد. نفسش رو با آسودگی بیرون داد و پتو رو دور خودش پیچید.

این چند روز به اندازه ی کافی برای مقاله‌ش بیداری کشیده بود. با اینکه میگفت پاس نشدن مقاله های قبلیش چیزی از ارزش هاش کم نمیکنه، اما به شدت باسنش رو میسوزوند!

بعد از کلی هزینه و وقت گذاشتن، با جملاتی مثل:

"توضیحات کافی نیست"،

"فکر کردی نمیفهمیم این مقاله ی سال قبله؟"،

"موضوع اشتباه رو تحقیق کردی"،

روبرو میشد!

سرشو تکون داد و سعی کرد دیگه به چیزی فکر نکنه. تنها چیزی که الان میتونست آرومش کنه، گوش دادن به موسیقی مورد علاقش بود. دستش رو به طرف میز عسلی برد و سعی کرد توی اون تاریکی، هدفونش رو پیدا کنه که دستش به قرصایی خورد که توی این مدت مصرف میکرد.

باید توی اولین فرصت این قرصا رو گم و گور میکرد. به هیچ وجه دلش نمیخواست فردا که مامانش میاد خونش، با دیدن این قرصا سکته کنه. ولی اون که نمیدونست جونگ کوک برای بیدار موندن به این قرصا نیاز داشت.

قرصا رو برداشت و توی کشوی دوم میزعسلی گذاشت. فردا از شرشون خلاص میشد.

بعد از اینکه مطمئن شد هدفونش به اندازه ی کافی شارژ داره، روشنش کرد و روی گوشاش گذاشت.

حیف که خیلی خسته بود وگرنه حتما پامیشد و با آهنگ میرقصید.

هی صبر کن!

جونگ کوک همچینم خسته نبود!

~meanwhile~
F_shams
بیا ببین تگت کردم:/

پایگاه نظامی (f(x,ویرانوکس,8:36

(مدیونید اگه فک کنین امتحان ریاضی داشتم)

"خواهش میکنم به من یه فرصت بدید!"
 
"گفتم. برو. بتمرگ. سرجات!"
فرمانده شمرده شمرده و با خشونت گفت و همزمان با حرکت دست منظورش رو میرسوند.

مرد زرد رنگ حرفای مهمی برای گفتن داشت. دستگاه هنوز کاملا آماده نبود و امروز نمیتونستن اون رو فعال کنن.

فرمانده به گارد ها دستور داد تا مرد رو بیرون کنن تا بیشتر از این جلوی پیشروی عملیات رو نگیره.

سالن اصلی پایگاه خیلی بزرگ بود. به طوری که جمعیت زیادی رو که شامل فرمانده های سایر سیاره ها میشد، به راحتی توی خودش جا داده بود. و اتاقک شیشه ای در قسمت پشتی سالن قرار داشت که دستگاه ترنسپروت رو اون جا قرار داده بودن.