2-قاشق فاکر

2.6K 481 578
                                    

از
این
پارت
متنفرم!

______

سئول,کره ی جنوبی,زمین,22:53

به سختی چشماشو باز کرد. دستاشو بالا اورد تا چشماش رو ماساژ بده اما با خاک و سنگریزه هایی که به کف دستش چسبیده بودن رو به رو شد.

نفسش رو با حرص بیرون فرستاد و کف دستاش رو چندین بار روی شلوارش کشید.

دور و ورشو چک کرد. روی یه پله ی سنگی نشسته بود و به در چوبی  خونه ای تکیه داده بود.
پایین پله ها سنگفرش بود و تا در حیاط ادامه پیدا میکرد، و دور تا دور سنگفرش ها از علف پوشیده شده بود.

"گیاه؟"
زیر لب زمزمه کرد.
دستش رو روی سطح علف ها کشید.

به این فکر کرد که مأموریتش رو چطور شروع کنه. طبق چیزی که بهش گفته بودن، انسان ها به افراد ترسیده و بی پناه رفتار خوبی نشون میدادن.

بشکنی توی هوا زد."همینه!"

جیغ کشید و خودشو به در خونه کوبید."به آندرومدا قسمتون میدم این درو باز کنین! اونا دارن منو احاطه میکنن!"

اونقدر خوب نقش بازی کرد که چشماش پر از اشک شدن. با گریه دنبال یه ورودی دیگه بود که چشمش به پنجره افتاد.

با دو به طرف پنجره دوید و خواست ازش وارد شه که صحنه ی عجیبی دید.

یه پسر درحالی که دستشو به کمرش تکیه داده بود، روی زانوهاش خم شده بود و باسنش رو تکون میداد و جیغ میکشید.

وی با انزجار چشماشو ریز کرد.
داشت چه غلطی میکرد؟

"کسی نیست بهش بگه چقدر افتضاح میرقصه‌؟"

پسر، دستاشو توی هوا تکون داد و موهاش رو چرخوند.
"نگا اولف اَووووو-"
پسر چشم هاشو بست، لب هاشو غنچه کرد و صدای گرگ در اورد. ولی همین که چشماشو باز کرد با یه مرد مو آبی رو به رو شد که با چشمای اشکی از پشت پنجره نگاهش میکنه.

جونگ کوک جیغ زد و هدفون رو از روی سرش برداشت. وی لعنتی زیرلب گفت و زیر پنجره نشست.

جونگ کوک همونطور که جیغ میزد عقب عقب رفت تا اینکه به در اتاقش برخورد کرد. دزد اومده بود خونه و اون نفهمیده بود. چقدر خوش خیال بود که فکر میکرد میتونه با خیال راحت بخوابه.
احتمالا از رقصیدنش هم فیلم گرفته و قراره آبروش رو ببره!

از اتاق بیرون رفت و مسیر آشپزخونه رو پیش گرفت. چاقوی اره ای موردعلاقه‌ش رو برداشت و توی دستش جابجاش کرد. باید ترس رو کنار بزاره.

فردا با افتخار به مامانش میگه که یه دزد رو شکست داده!

تمام کارتون ها و فیلم های اکشنی که دیده بود رو مرور کرد و از آشپزخونه خارج شد.

"تو میتونی جونگ کوک."

به خودش قوت قلب داد و در خونه رو باز کرد. قبل از اینکه کاملا وارد حیاط بشه، سرشو بیرون اورد و دور تا دور حیاط رو سرک کشید. کسی اونجا نبود به جز یه پسر که زیر پنجره نشسته بود و سرش روی زانوهاش گذاشته بود.

Blue Astronaut | VkookOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz