46

747 159 229
                                    

حتما حتما حتما به اهنگی که گذاشتم گوش کنید.

Third person

Flashback.

لویی در خونه رو با پاش بست و با دیدن شلوغی پذیرایی آهی کشید..پلاستیک‌های خریدش رو روی کانتر گذاشت و زیپ گرمکنش رو پایین کشید..
-هری؟هری؟

با پا بسته‌های لباس نوزادی رو عقب زد و از بین انبوه وسایل پراکنده‌ای که به تازگی خریده بودن خواست به اتاق بره که هری با لبخند از اتاقی که برای بچه‌ها بود،بیرون اومد..
+خریدی؟

لویی چشمی چرخوند و بدون اینکه جوابی به سوالش بده به وضع خونه اشاره کرد..
-مگه من دو نفر رو نیاوردم که کمکت کنن اتاق رو بچینی؟اینا چرا هنوز اینجان؟اون دو نفر کجان؟

هری شونه‌ای بالا انداخت و قبل از اینکه از چارچوب در فاصله بگیره،عروسکی که تو دستش بود رو اروم توی اتاق پرت کرد..از کنار لویی رد شد و پلاستیک‌های خرید رو توی اشپزخونه برد..
+اصلا خوب نبودن.همه وسیله‌ها رو میزدن به در و دیوار.منم بهشون گفتم برن.

لویی کلافه به وضع اشفته خونه نگاه کرد و دستش رو داخل موهاش برد..از بهم‌ریختگی متنفر بود و عصبی میشد..
+باهم میچینیم.باشه؟

صدای هری از اشپزخونه باعث شد گوشه چشمهاش رو با انگشت فشار بده و نفس عمیقی بکشه..

گرمکنش رو دراورد و به سمت کاناپه‌ها رفت..پلاستیک‌های رنگی که شامل وسایل مختلفی بودن رو از روی کاناپه برداشت و بعد با خستگی روش دراز کشید..

عملا فقط رفته بود دویده بود و چیزهایی که هری گفته بود رو خریده بود ولی جوری خسته بود انگار یک کوه رو جا‌به‌جا کرده..

ارنجش رو روی چشمهاش گذاشت تا نور اذیتش نکنه و لحظه بعد دیگه چیزی از حرفهای هری نفهمید..

هری وقتی دید لویی جوابی بهش نمیده ابرویی بالا انداخت و از اشپزخونه بیرون اومد..

با دیدن لویی که دراز کشیده بود و دستش رو چشمهاش بود لبخند کوچیکی زد و بدون اینکه دیگه حرفی بزنه به اتاقشون رفت..

لویی با حس اینکه یک نفر سرش رو بالا گرفت و زیر سرش بالش گذاشت دستش رو از روی چشمهاش برداشت و از لای پلک‌های نیمه‌بازش به هری نگاه کرد..

هری پتو رو هم روش انداخت و بعد لبخندی بهش زد..دستش رو اروم تو موهای لویی فرو برد و نوازشش کرد..
+بخواب عشق.

و همین دو کلمه کافی بود که پلکهای لویی دوباره روی هم بیفتن و به خواب بره..هری پیشونی لویی رو کوتاه بوسید و بعد پلاستیک‌های کنار کاناپه رو برداشت تا به اتاق بچه‌ها ببره..

میدونست لویی از شلوغی خوشش نمیاد ولی اگه اون کارگرها رو فقط پنج دقیقه دیگه نگه میداشت تمام وسایل بچه‌هاش یا میشکستن یا ضرب میدیدن..

Words[L.S]Where stories live. Discover now