30

690 165 62
                                    

Third person

Flashback.

"-صبر کن.

هری باتعجب نگاهش کرد و ابرویی بالا انداخت..لویی اب دهنش رو به زور قورت داد و بعد اخم کرد..
-تو کی هستی؟

هری نگاهی با زین رد و بدل کرد و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه زین به جای اون جواب داد..
+قبل از من هری تو رو پیدا کرد.

لویی بیشتر اخم کرد و نگاهش رو که معطوف زین شده بود دوباره به پسر رو به روش دوخت..یه چیزی نمیذاشت حضور اون پسر رو قبول کنه..
-از کجا معلوم کار خودش نباشه؟

هری چشماش رو گرد کرد و با دست به خودش اشاره کرد..
+کار من؟

بعد با شگفتی خندید و به زین نگاه کرد..نگاه مشکوک و ابروی بالا رفته اون رو که دید خنده اش روی لبهاش خشک شد و دستش پایین افتاد..
+اوه کامان..

زین لبهاش رو روی هم فشار داد و کمی هری رو بیشتر نگاه کرد..نگاه ترسیده ش وقتی زین سرش فریاد زده بود،کمک کردنش به زین برای رسوندن لویی به بیمارستان با اینکه حتی هیچ شناختی ازشون نداشت..نه نمیتونست کار این بچه باشه..
+لویی خودت گفتی کار اون نیست..

لویی نگاه پر تردیدی به پسری که زین،هری صداش زده بود انداخت و بعد انگار چیزی یادش اومده باشه دوباره گرهی بین ابروهاش انداخت و سعی کرد به خاطر دردی که تو دنده هاش پیچید ناله نکنه..
-شاید کار این نباشه ولی امکان داره که براشون کار کنه.مثلا فرستاده باشنش که کارم رو تموم کنه اما تا تو رو میبینه خودش رو میزنه به اون راه.

هری هم مثل لویی اخم کرد..دیگه نمیتونست ساکت بمونه باید یه چیزی میگفت،باید از خودش دفاع میکرد..
+"هی هی..یک ذره صبر کن منم به حدس و گمان های مسخره ات برسم.اولا اینکه خونه من تا کوچه ای که تو داشتی توش میمردی فقط دوتا خیابون فاصله داره و منم داشتم از کلاس جبرانی ای که مدرسه برای نمره افتضاح ریاضیم، برام گذاشته بود، برمیگشتم که صدای ناله جنابعالی رو شنیدم و از اونجایی که یک ذره حس کنجکاویم زیاده اومدم ببینم چه خبره که تو رو دیدم..

نه میدونم کسایی که کتکت زدن کی ان و نه میدونم چرا کتکت زدن..اصلا اگه اونا ادمای خوبی باشن و شما دوتا اذیتشون کرده باشین چی؟من رو چه حسابی بهتون اعتماد کردم که کمکتون کردم؟"

از اونجایی که همه حرفهاش رو یک نفس زده بود بعد از پرسیدن سوالش نفس عمیقی کشید..زین و لویی با ابروهایی بالا رفته و نگاه هایی متعجب برای سرعت هری تو حرف زدن بهش خیره شده بودن..حرفهاش از طرفی درست بودن و از طرفی هم..
-میتونی بری خونه تون اگه خیلی ناراحتی برای کمک کردن به کسایی که نمیشناسیشون.

هری سری تکون داد و بندهای کوله اش رو روی دوشش انداخت..
+حتما این کار رو میکنم.

دو قدم برداشت تا بره اما سرجاش متوقف شد..برگشت طرفشون و لبخند کجی زد..
+البته قبلش به پلیس خبر میدم تا اونا بیان ببینن چه خبر شده.بالاخره شاید یه کاری کرده باشی که این شده اوضاعت.

Words[L.S]Where stories live. Discover now