part 14

1.4K 262 82
                                    

جونگ کوک از همه جا بیخبر که فک میکرد تهیونگ حالا حالا امتحان میده و تصمیم گرفت بژارع یوگیوم و بم بم یکم بخندوننش تا استرشش کمتر شه و بتونه خودشو برای معذرت خواهی از تهیونگ اماده کنه

سرش رو برگردوند و تهیونگ اخمو رو دید که بهش زل زده و با صدا اب دهنش رو قورت داد و منتظر کتک خوردن بود اما تنها چیزی که نصیبش شد نادیده گرفتن بود تنها چیزی که ازش متنفر بود

به دنبال تهیونگ دویید و سعی کرد باهاش حرف بزنه اما کل زنگ تفریح بلکه کل روز تهیونگ جونگ کوک رو نادیده گرفت و فقط سکوتی با چاشنی اخم تحویلش داد

جونگ کوک کلافه از بی توجی تهیونگ بود شروع کرد به لوس شدن و لجبازی کردن تا خود تهیونگ بیچاره از طلبکار به بدهکار تغییر جهت بده و بیاد منت کشی

+ نمیخام !

نامجون : چیو نمیخوای کوکیا

+ ن . م . ی . خ . ا . م

تهیونگ بلند شد و شونه ایی بالا انداخت و به طرف در خروجی قدم برداشت

_ خو نخواه بای گایز 

جونگ کوک کلافه کوله اش رو برداشت و همونجور که پاهاش رو روی زمین میکوبید پشت تهیونگ راه افتاد و موسیقی گوشخراش برخورد پاهاش به زمین رو به تهیونگ هدیه داد

_ چرا دنبالم میکنی ؟

+ من ازت متنفرم چرا باید دنبالت کنم ؟

_ لازم نبود بگی خودم میدونم هیچ حسی بهم نداری

و پوزخند روی صورت تهیونگ  و دور شدنش به جونگ کوک فهموند این دفعه واقعا گند زده و با لوس بازی نمیتونه از دل تهیونگ در بیاره

به طرف تهیونگ دویید و از پشت بغلش کرد سعی کرد دو دستش رو بهم برسونه و پسر توی بغلش رو له کنه و بزاره قلبش از این نزدیک لذت ببره

_ من عاشقتم خوب ؟ عاشق تمامت ... تمام کیم تهیونگ .... فرشته ایی که مرحم زخمامه ..... درمون دردامه ..... عاشق تهیونگ عاشق توع میدونم اشتباه کردم ولی صبح بخاطر استرس تو حال خودم نبودم ببخشید تهیونگ بیرحمانه دستای جونگ کوک رو از دور کمرش باز کرد و بدون حتی نگاه کردن به جونگ دوباره راه افتاد

_ اول برام مهم نیست دوم هیچیت دیگه برام مهم نیس سوم متاسفم که حتی نمیدونی چرا ناراحتم

و سوار ماشین شد و از پیش دوست پسر خنگ بی تجربه اش دور شد تا دلش نلرزه و نره اون توله خرگوش خواستنی رو بغل کنه عطرشو به دماغش هدیه بده

جونگ کوک گیج به جای خالیه تهیونگ نگاه میکرد و نمیدونست دقیقا باید چیکار کنه یا اصلا چرا تهیونگ ازش ناراحته

با اومدن نامجون کنارش خودش رو جمع و جور کرد و بعد از خداحافظی از بچه ها به طرف خونه اشون راه افتاد و سعی کرد به دلیل ناراحتی تهیونگ بیشتر فکر کنه

💫 Please calm me down 💫حيث تعيش القصص. اكتشف الآن