part 1

9.3K 820 124
                                    

عشق بخش های مختلفی داره و یکی از این بخش ها وقتیه که آدما از عشق ضربه میخورن و از دوباره عاشق شدن میترسن پس حتی از نوشتن کلمه عشق فرار میکنن و هرکی بهشون میگه عاشقتم نادیده اش میگیرن با شوخی رد اش میکنن و در اخر از بزدلیشون تا صبح گریه میکنن و میلرزن .

______________________________________

یه روز کسل کننده تو مدرسه فقط یجور میتونه به عالی ترین مرتبه مزخرفیت برسه که سر راه پارک جیمین خوشگل ترین پسر مدرسه که همش دور و برت میپلکه رو ببینی که با یه لبخند ملیح جلوت بیاد .
_ اوه جونگ کوکا اومدی  ؟
جونگ کوک بی حوصله سر تکون داد و راهش رو ادامه داد ولی جیمین دستش رو گرفت و برش گردوند .
+ میدونم چی میخوای بگی جیمینا ولی بیا فک کنیم همچین چیزی وجود نداره و فقط دوست باشیم هوم ؟
جیمین کلافه دستی تو موهاش کشید
_ چرا ؟ چرا باید نادیده بگیری احساساتمو ؟ من چی کم دارم ؟ چرا فک کردی جواهری لعنتی ؟
جونگ کوک دستش رو از تو دست جیمین کشید .
+ گفتم نمیخوام برو پی کارت
جیمین میخواست دوباره دستش رو بگیره که با مشتی که تو صورتش خورد رو زمین پرت شد و جونگ کوک قبل از اینکه بفهمه چی شده بخاطر ضعف بدنی لعنتیش چشماش سیاهی رفت و بیهوش شد تو بغل پسر بزرگتر که اومده بود از اون موقعیت برزخ مانند نجاتش بده .
وقتی چشماش رو باز کرد خودش رو داخل یک مکان غریبه پیدا کرد . اتاق با رنگ های سبز و ابی و زرد ترکیب شده بود و به نظر جونگ کوک ترکیب بامزه ایی بود و در عین حال خیلی شاد و وقتی پسری با موهای سوخته که خیلی براش اشنا بود  رو دید صداش در اومد .
+ ت....تو کی هستی ؟ منو براچی اوردی اینجا ؟ اینجا کجاست ؟
پسر نگاه سردی بهش کرد .
_ من کیم تهیونگم اینجا اتاق منه و تو خیابون غش کردی برای همین اینجا اوردمت و یه مدت میتونی اینجا بمونی تا به اون ارامشی که دنبالش بودی برسی .
و بی حوصله شونه بالا اندامت و جونگ کوک به اون تیله های مشکی زل زده بود که نمیتونست ازشون چشم برداره .
+خانواده ام نگرانم میشن
تهیونگ گوشی از تو جیبش در اورد به سمت جونگ کوک گرفت .
_ خب رمزش سال تولدت بود و بازش کردم  و بهشون تکست دادم که دو هفته میخوای ریلکس کنی و گوشیتو خاموش میکنی نگران نباشن همه چی خوبه اعصابت که اروم شد بهشون زنگ میزنی و اونام یذره فوش نوشتن بعدشم گفتن مراقب خودت باش .
جونگ کوک گیج پلک زد
_ الان من باید چیکار کنم ؟
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و دسته کیلید و گوشی جونگ کوک رو روی پا تختی گذاشت .
_ هیچی ساعت هشت شام میخوریم ساعت دو نهار و هرچی بخوای از جمله نوتلا تو یخچال هست و باید تا ساعت ده بیای خونه مدرسه ام که دو هفته تعطیله پس مشکلی نیست میتونی یه مدت ریلکس کنی .
جونگ کوک چشمام گرد شد
+ وات د هل ؟  یعنی چی ؟ براچی اینکارو میکنی ؟
تهیونگ اخم کرد
_ من اوردمت اینجا که یکم استراحت کنی و هروقت بخوای میتونی بری فقط اینجا یدونه اتاق و تخت دو نفره داره مجبوریم باهم ازش استفاده کنیم و یه چند دست لباس سایز تو توی کمد هست دوش بگیر و بیا شام بخوریم .
و بعد از اتاق بیرون رفت و جونگ کوک تو افکارش گم شد .
" من الان زندانیشم ؟ نه من هروقت بخوام میتونم برم بیرون .
این پسر کیه ؟ احتمالا فرشته ی نجاتم خوب اگه همه چی دست به دست هم دادن دو هفته ریلکس کنم چرا که نه امتحانش بد به نظر نمیرسه "

💫 Please calm me down 💫Where stories live. Discover now