"چه کاری ؟!"
من پرسیدم.
"اینجا همه یه وظیفه هایی دارن.همشونم تو یک هدف همیشه مشترکن که یک مرد تور کنن و پول به جیب بزنن."
چشمام تا آخرین حد باز شد.یعنی چی ؟!
من باید همچین کاری کنم ؟! نه ! من نمیتونم!عمرا ! باید هر چه سریع تر از اینجا در برم.
" اوه.نترس دختر! آقای استایلز بهم گفتن تو چون تازه واردی با بقیه فرق داری! فعلا تو،توی قسمت بار کمک میکنی و نوشیدنی و چیز میزارو به مشتری ها میدی."
یکم خیالم راحت شد.ولی در هر صورت من باید از اینجا برم ! بایددد ! نمیتونم اینجا بمونم ! الان چون تازه اومدم نمیخوان اون کارارو بهم ندادن اگه یکم بگذره و مجبورن کنن چی ؟! عمرا من هیچ وقت مثله یک هرزه نمیشم !
"الیسا هر سوالی که ازت میپرسمو و جوابشو راست و کامل بهم میگی تا کارمون سریع و راحت تر پیش بره"
از بغل دستش یک تخته شاسی برداشت.روش یک ورقه بود،خودکارشو برداشت و سوال اولشو پرسید.
"اسم و فامیلتو که میدونم.فقط بگو دقیقا چند سالته ؟!"
من یکم مکث کردم و جواب دادم.
" ژانویه امسال شد ۱۸ سالم."
"یعنی به سن قانونی رسیدی دیگه ؟!"
"آره.دقیقا الان که تو ماه جونیم ۱۸ سال و ۵ ماهه هستم ، (انگار بارداره) ولی سن قانونیم برای یه چیزایی هنوز نرسیده."
"پدر و مادرت کجان؟!"
یک لحظه احساس کردم کل دنیا روی سرم خراب شده. جای خالیشونو بیشتر حس کردم.اگه اونا بودن،هیچ کدوم از این اتفاقا برام نمی افتاد و من الان راحت پیش پدر و مادرم بودم.
"الیسا !"
صدای کارولین توجهمو جلب کرد.با چشماش منتظر جواب من بود.
"پدر و مادرم.....مردن."
خیلی سخت گفتم.
"اوه."
تنها چیزی که گفت و روی ورقه یه چیزی نوشت.
"همه اینارو اینجا نوشته و من میدونستم فقط باید ازشون مطمئن میشدم."
میخواستم کلشو بگیرم و بکوبونم به دیوار.
سه ساعت منو سوال پیچ میکنه و جوابشو میدونه عوضی ! همه ی آدمای اون مثل خودش عوضین !
"تنها چیزی که جوابشو نمیدونم اینه که تو باکره یا نه ؟!"
بهم با یه حالت عادی نگاه کرد.
من دیگه کم کم داشتم شاخ در می اوردم! به باکره بودن یا نبودن من چیکار دارن؟! به اینا چه!
همینجوری زل زده بودم بهش.
"چی ؟!"
"میگم باکره ای یانه؟! نگو که نمیدونی باکره اصلا چی هست !"
"چرا میدونم چیه ! من ۱۸ سالمههه توقع داری ندونم. بعدشم منظورم اینه که چه ربطی داره که من باکره ام یا نه ؟!"
من اصلا دختر خجالتی نیستم یا مشکلی درباره ی حرف زدن در مورد این چیزا ندارم تازه پایه هم هستم فقط یکم سوالش عجیبه !
"عزیزم ربط داره ! تو بالاخره قراره اینجا کار کنی.اینجا هم یک کلاب معمولی نیست ! کلاب استایلزه بزرگه ! با همه جا فرق داره،حتی باید شخصی ترین اطلاعاتتم مثل اینکه چه روزی در ماه پریود میشی هم بدونم !"
تک خنده ای کرد و به صورت پوکر شده ی من نگاه کرد.خدایههههه من اون چه وضعشهه ؟! به اینا چه من کی پریود میشم ! ای بابا گیره کیا من افتادم !
"باکره ای یا نه ؟!فقط جواب بده !"
یکم موضوع رو پیش خودم تحلیل کردم.به پاهام زول زدم یاد خاطراتم افتادم.
"نه. یعنی باکره نیستم !"
آره من باکره نیستم ! از اونجایی که من تازه ۱۸ سالم شده، من قبل از سن قانونیم باکرگیم ازم گرفته شده.
از دختری به شیطونیه من هیچ چیز به قول سوفی بعید نیست.
وای گفتم سوفی یادش افتادم.الان چیکار میکنه ؟! دنباله منه ؟! یا اصلا منو فراموش کرده ؟!
بسه الیسا اینقد خودتو عذاب نده !
"پس تجربه ام داری، خوبه."
نیشخندی زد.
یعنی چی خوبه ؟! واسه چی تجربه ی من خوبه ؟!
از جاش بلند شد و رفت سمت رگال لباسا و یکی از اونارو در اورد و اومد سمت من.
کاور رو گرفت جلوم و گفت.
" اون دری که میبینی سمت چپ اتاق حمومه. برو دوش بگیر. این لباس هم با لباس زیر برات میزارم اینجا که اومدی بیرون بپوشی.فقط تا نیم ساعت دیگه بیا بیرون باید ببرمت با کلاب و کاری که باید انجام بدی آشنات کنم."
کاور رو گذاشت رو مبل و بدون اینکه معطل حرفی از سمت من بشه در و باز کرد و رفت بیرون و من رو با تمام سوالات و خیالات توی سرم تنها گذاشت......
^^^^^^^^^^^^^^^^^^
های گایز🤗🤗🤗
چطور مطورین؟
چه خبرا؟!
دلتون واسه کیوتتون تنگ نشده بود؟
معلومه که تنگ شده بود!
این پارت چطور بود؟
خوشتون اومد؟
اگه چیزه اشتباه یا چیزی که خوشتون نیومد داره بهم بگین نظرتون برام با ارزشه و کمکم میکنه!😘😘😘
این پارت۱۱۰۰ کلمه بود!خدایی سخت بود ولی امیدوارم خوشتون بیاد گوگولیا😊😊😊
ببخشید ۶ روزه آپ نکردم گفتم که اگه درسام سنگین شه میتونم هفته ای یکی دوبار آپ کنم ولی بازم هر وقت بتونم قول میدم هفته ای چند بارم شده آپ کنم😍😍😍
امتحانای ترمم نزدیکههه🤦🏻♀️خدااا🥺
گایز دوست دارم بیشتر باهاتون آشنا شم کامنت بزارین و اعلام حضور کنین تا باهم آشنا شیم😉😉😉
راستی نظرتون در مورد آلبوم جدید هری چیه؟! شات های جدیدش چی؟!من که دارم قش میکنم🤤🤤
کاوره جدید فف رو دوست دارین؟!
ووت و کامنت یادتون نره واقعا خیلی کمکم میکنه که داستانو بهتر آپ کنم🙃🙃🙃خوشحال میشم به دوستاتونم معرفی کنید😁😁
خب زیادی حرف زدم😊حتما نظراتتون رو بگین برام مهمه🙏🏻
I love you all 💕
~S~
YOU ARE READING
~Dark Heart~《H.S》
Fanfiction"الیسا... تو قراره همراه من توی این سیاهی غرق بشی ! پس باید بهش عادت کنی...." اون شیطان ، با لحن تاریکی بهم گفت و باعث شد خالی از زندگی بشم.." ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ _اون هیچ حسی تو قلبش نداشت،هیچی.. یک انسان کاملا بدون احساس، با یک قلب کاملا تاری...
~چه کاری ؟! (Part 8)~
Start from the beginning
