~زندگی فاکی (Part 17)~

1K 70 160
                                        

(ووت فراموش نشه)

"کارو"

بالاخره بعد کلی گشتن پیداش کردم ، این کلاب لعنتی خیلی بزرگ.

"چه عجب از خواب ناز بلند شدی !"

" یک ربعی هست دارم دنبالت میگردم بیام پیشت ، قبلشم با جناب استایلز قرار ملاقات یکهویی داشتم !"

" عه ، پس از اتاق اومد بیرون و رفت طبقه بالا قبلش حساب تورو رسید ."

خندید.

" اره اونم چجورم !"

" خب دیگه به حرفاش گوش بده ، دلت نمیخواد که برگردی مکان تربیت دوباره؟!"

" نه "

" خوبه ، حالا هم برو سریعتر حاضر شو ، توی کمد اون اتاق لباس زیاده ، توی مکان تربیت حتما یاد دادن بهت که چجوری لباس بپوشی و ارایشتو و ... رو باهاش مچ کنی ، پس خودت میدونی دیگه ، بهترین ارایش و تیپ ."

"کارم چیه؟!"

" فعلا برای امشب حالت گارسون رو داری ، نوشیدنی یا هر چیزی که از بار بهت میدن رو میبری میاری."

" باش ، فقط خوابیدن و سکس و ... که در کار نیست؟!"

توی دلم رختشویی شده بود.

" امشب نه ، ولی بالاخره با این موضوع باید کنار بیای ، این وظیفه همه ی دخترای اینجاست."

"میدونم ، من دیگه میرم بالا."

سرشو تکون داد.

" به هم اتاقیتم بگو حاضر باشه ، یک ربع ده تموم دخترا باید حاضر سر کار خودشون باشن ."

" اوک"

از پله ها بالا رفتمو رسیدم به اتاق.
در اتاقو بستم.
شایلی رو دیدم که توی کمد در حال گشت و گزار بود و یک حوله دورش بود.

شایلی یک لحظه سرشو برگردوند و منو دید.

" یا مسیححح ، ترسیدممم ، یک تقی توقی ، به فکر قلب گنجیشکم باش ."

دستشو گذاشته بود رو قلبش و ادا های مزخرف در می اورد.
چشمامو براش چرخوندم.

" الیسا من نگرانتم ، انقد این چشم هارو ورزش میدی آخر از حدقه میزنن بیرون !"

انگشت فاکمو بهش نشون دادم.

"بفرما اینم از بی ادبیت."
حولشو سفت کرد.

"چه عجب اومدی ، گفتم اون پایین زندانیت کردن ."

"ساعت چنده؟"

" ده دقیقه به نه"

" کارولین گفت یک ربع ده باید آماده پایبن باشیم ."

گفتمو خودمو پرت کردم روی تختم.

" خب بلند شو دیگه ، چیزی نمونده که تا یک ربع ده ، برو دوش بگیر یک لباس خوب انتخاب کن ، آرایشتم که کلی طول میکشه."

~Dark Heart~《H.S》Where stories live. Discover now