پسر استین خونی دستش رو بالا زد و خالکوبی روی مچش رو بهش نشون داد 

شهردار با بهت به نوشته ی روی دستش که با خط روسی نوشته شده بود خیره شد 

_ نادزیاژدا...پس این اسمیه که توی روسیه روت گذاشتن 

پسر بچه با چشمهای اشک الود نگاهش کرد ، صورتش پر از زخم بود، دستهاش پر از جای زخم های بهبود یافته بود، و رنگ سبزه ی پوستش پریده بود، بیحال و گرسنه به نظر میرسید 
مرد دستش رو توی جیبش برد و کیسه ی مشکی رنگی رو خارج کرد، قسمتی از کیسه رو پاره کرد و به دست پسر بچه داد 

_ خون نوع دوعه تا دو روز سر پا نگهت میداره، بخورش 

پسر که با بوی خون متوجهش شده بود، لبهاش رو به سر کیسه ی کوچیک رسوند و تمام خون توی کیسه رو تا ته نوشید، مرد تلفنش رو برداشت و شماره ای رو گرفت

_ اون پسره...همون کره ایه، آره تهیونگ...بیارینش پشت عمارت، به یکی نیاز دارم که ترجمه کنه 

چیزی نگذشته بود که نگهبان با پسر بچه ی کوچیکی نزدیکشون شد موهاش مشکی بود و صورت سفیدش رنگ پریده بود، اون هم به تازگی خون اشام شده بود اما ترسی ازش نداشت، تهیونگ کنار شهردار ایستاده بود و منتظر بود 

_ ازت میخوام حرفهایی که میزنم و براش ترجمه کنی باشه؟ 
سرش رو به علامت مثبت تکون داد ، درحالی که به چشمهای جیهوپ زل زده بود با لحن آرومی حرفهاش رو به زبان روسی زد ، بعد از مکث کوتاهی تهیونگ حرفهاش رو به زبان کره ای رو به جیهوپ گفت 
_ پدر میگن که... من شهردار مسکو، سرگی سوبایانین هستم...ادمای زیادی دنبالتن، میدونم یونگی چه بلاهایی سرت آورده... نیازی نیست از من بترسی، اگه با من بیای هویتت مخفی میمونه، بهت قول میدم کسی بهت اسیب نمیرسونه 

بالاخره زبونش رو باز کرد و درحالی که هنوز بغض داشت گفت 
_ قول میده که زندانیم نکنه؟ کسی خونم و نخوره؟ قول میده که...که کتکم نزنه؟ 

تهیونگ با تعجب بهش زل زده بود بدون اینکه نیازی به گفتن حرفهاش به شهردار باشه، خودش جوابش رو داد 

_ نادزی...سرگی هیچوقت اذیتت نمیکنه، من پسرش نیستم اما همیشه اون و پدر صدا میکنم، اون یه ساله که من و پیش خودش نگه میداره، با ما بیا 

جیهوپ نگاهش رو به چشم های من

تظر شهردار دوخت... اه بغضداری کشید و سرش رو به علامت مثبت تکون داد 

سرگی لبخندی زد و دست کوچک جیهوپ رو توی دستش گرفت و بغلش کرد، پاهاش انقدر ضعیف بود که توان راه رفتن نداشت 
_ تو از این به بعد پسر خونده ی منی... به هیچکس نگو که اسمت جیهوپه، همه تورو به اسم نادزی خواهد شناخت، و تهیونگ هم برادرت خواهد بود 

Moscow | Hopemin CompletedWhere stories live. Discover now