از یاد رفته(پارت هفدهم)

3.4K 782 135
                                    

توجه توجه

این پارت دارای مقداری خاکبرسری میباشد .‌
گفتم که بدونین 🙄
چانبکش هم یه کم کمه ولی پارت بعدی جبران میکنم ❤

○●○●○●○●○●○●○●○●

-" اون هیونگم نیس دوست پسرمه "
کیونگسو با خجالت و مقداری عصبانیت ساختگی، بالشت رو به سر جونگین که تقریبا هر ده دقیقه یکبار با تکرار این جمله سر به سرش میذاشت، کوبید .

-" نمیخوای بس کنی ؟"
جونگین با خوشحالی پسرک رو در آغوش کشید و مجبورش کرد کنارش دراز بکشه :" خوشحالم بالاخره داری باور میکنی "
-" تو خیلی جه بوم رو دستمالی میکنیاا . خوشم نمیاد از اين کارِت"

جونگین دوباره با شادی قهقهه زد :" خب وقتی دوست پسرم ‌نمیذاره دستمالیش کنم مجبورم به بقیه دست بزنم "
-" کی گفته ؟ پس الان داری چیکار میکنی ؟"
جونگین بوسه ی آبداری از گونه ی دوست پسرش گرفت .

-" بغلت کردم و میبوسمت "
طبق معمول دست و پای کیونگسو با بوسه ها و شیطنت های جونگین شل شده بود . اما نمیخواست خودش رو ببازه :" دستمالی همینه دیگه "
-" میخوای بهت ثابت کنم که اشتباه میکنی؟"

در حین بوسیدن کیونگسو کلمه به کلمه روی لبهاش گفت . میتونست حس کنه که تا حدی موفق شده پسر کوچولو رو به خواستنش تحریک کنه . حرکت لب کیونگسو، که به لبخند روی لبهاش باز شد و بالا و پایین شدن سرش به تایید حرفش رو، حس کرد .
دستش رو روی کمر کیونگسو پایینتر برد و در حالیکه هر لحظه منتظر بود چیزی به سرش کوبیده بشه، به آرومی باسنش رو لمس کرد .

عضلات منقبض شده ی پسرک رو زیر دستش حس میکرد .
يه بار دیگه صورت سرخ و سفیدش رو بوسید .‌نمیخواست آزارش بده دستش رو دوباره به جای قبلی یعنی کمر کیونگسو برگردوند و سعی کرد با شوخی جو سنگین بینشون رو عادی کنه :" خب اینی که دیدی یه جور دستمالی بود "

کیونگسو آه کشید . خودش هم نمیدونست از آسودگیه یا حسرت . لمس های جونگین رو دوست داشت . اونها میتونستن در ثانیه ای همه ی سلولهای عصبی بدنش رو فعال کنن .

سرش رو در سینه ی جونگین پنهان کرد . باید بهش میگفت که از نظرش اشکالی نداره اگه بخواد ادامه بده اما خجالت میکشید . از وقتی که بچه بود اون رو به عنوان برادر بزرگترش میشناخت حالا چطور میتونست ازش بخواد که قسمتهای خصوصی بدنش رو لمس کنه .

شاید به همین دلیل بود که نمیتونست آینده ای برای خودش با جونگین‌ تصور کنه .‌
جونگین به پسری که توی آغوشش مچاله شده بود و سرش رو توی سینه ش پنهان کرده بود، نگاه میکرد . میتونست تپش قلبش و نفس نفس زدنش رو حس کنه کاملا مشخص بود که بالاخره موفق شده تحریکش کنه . میخواست جسور باشه و امتحان کنه . تا حالا که پسش نزده بود میدونست اون اگه از چیزی بدش بیاد اصلا تحملش نمیکنه اما اون هیچ اعتراضی نکرده بود .

●NewMoon🌙Where stories live. Discover now