"تَندیسِ بی اختیار"

41 8 3
                                    


▪اشلی

رها!

درست مثله یه ماهی قرمزِ کوچک در اقیانوسی مملو از کوسه های درنده،

شلوغی اطرافش در همهمه مغز کوچکش گم شده بود و گهگاهی خنده هایی عصبی سر میداد

بوی الکل همه جارو محاصره کرده بود اما انگار اون بدیه همیشگی رو نداشت!

شاید چیز مضخرفی باشه اما جوری ریشه های مغزت رو میسوزونه که انگار از نو متولد شدی و برای چند ساعت انسان جدیدی روی این کره خاکی لعنتی هستی،

میدونم مسخرست ولی تو زمانی میتونی اینو درک کنی که نقطه ای که من روی اون ایستادم رو تجربه کنی؛

و اونوقته که میخوای تمام اون شیشه های رنگارنگِ پر از الکل رو سر بکشی تا غم هات بسوزن و بدی ها دود بشن!

کاش میشد یه جاروبرقی روشن کرد و تمام گذشته رو به داخل اون فرستاد و در آخر زندگی ای جدید که دوباره به سمت نابودی میره.

اونا میگن این مُسَکن ها برای نوجوون هایی مثل من ممنوعه چرا که هنوز سنم به اون عدد لعنتی نرسیده...

اما من چیزهایی رو تجربه کردم که شاید یک پیرزن تا به حال با اونها روبرو نشده باشه

ذهنم به اندازه یک زنِ سی و اندی ساله باز شده و افکار فانتزیه دخترانم آتیش گرفته،

تو نمیتونی زندگی یک نوجوون رو با کودک،میانسال یا کهنسال مقایسه کنی چون مطمئناً مخت سوت میکشه!

پس سن واقعا یک عددِ مضخرفه چون از افکار و ذهنیات جداست!

*قراره بعد ۱۸ سالگی مستقل بشی نه؟!

بهت تبریک میگم چون دیگه قرار نیست والدینت محدودت کنن چیزی که من حاضرم تمام زندگیم رو بدم تا یک بار تجربش کنم!

*دیگه میتونی به راحتی با ماشینِ گرون قیمتت تو خیابون ها ویراج بدی؟!

واو این میتونه یکی از درام ترین لحظات زندگی باشه؛

*یا با پسری که دوسش داری وارد رابطه بشی؟!

اصلا چی بهتر از این!

اما من قراره چیکار کنم؟!

مثلا میتونم دیگه مستقل نباشم،
یا با پسرا وارد رابطه نشم تا کمبود محبتم رو جبران کنم؛

*چطوره جاهامون عوض بشه؟!

تو بیای تو زندگی بی قانونِ من که بهشت توع و من وارد وارد دنیای شیرینِ پر قانون تو بشم جایی که خواب های کودکانه یک دختر بچه تنها بود!

"Girls Life"Where stories live. Discover now