"مِشکی"

94 22 10
                                    

کیگان:

دروغ!

کلمه ای که متشکل از چهار حرف متفاوته گهگاهی زندگیتو نابود میکنه و  یا از باتلاق نجاتت میده!

انسان ها این کلمه رو حفاظی برای غرور خود قرار میدن تا مقام بالاتری داشته باشن،

من یه دروغگو نیستم بلکه یک محافظم که در حال دفاع از غرورش در برابر یک دختره

دختری که از اولین باری که باهاش روبرو شدم زیاد نمیگذره اما درحال غرق شدن در دریای چشماشم

درست مثل کسی که نمیتونه راه درست رو انتخاب کنه تا به مقصد برسه!

بدون توجه به رفتار و حرفهای تحریک کنندش که همش آثار اون زهرماری بود بازوشو کشیدم و به سمت درخروجی هدایتش کردم،

تی_«من نمیام..داره بهم خوش میگذره»

_«پس میخوای خوش بگذرونی؟!»

تی_«کی اینو دوست نداره؟»

_«اگه اون مایع قرمز رنگ تو شکمت نبود بی شک اینو دوست نداشتی»

تی_«حالا که هست و من اینو دوست دارم»

_«پس منم ازش استفاده میکنم»

دستای قدرتمندم رو دور کمرش حصار کردم تا فاصله ناچیز بینمون رو از بین ببرم،

خنده کوتاهی رو صورتش نقش بست و مکمل قرمزی گونه هاش از روی خجالت شد!

اما اون لعنتی بیش از حد مست بود و اختیار حرفها و رفتارش رو نداشت و انگار این تحریک کننده تر بود

چشمهای آبیش،آبی منو دزدیده بودن و نمیتونستم به این راحتی خودمو راضی کنم تا کاری دستش ندم!

خودش اینو انتخاب کرد و باید درک کنه که من از جنس اون نیستم و حرکتهای اون کنترل هورمونام رو از دستم خارج میکنه،

تی_«هی من باید دوستامو پیدا کنم!»

_«مگه نمیخواستی خوش بگذرونیم؟!»

تی_«داری لفتش میدی!»

بدون اهمیت به وضعیتی که توش قرار داشت دستشو کشیدم و به سمت یکی از اون اتاقهای لعنتی رفتم

صداهای آزار دهنده و متفاوتی که برگرفته از خوشگذرونی های لحظه ای بود گوشم رو اذیت میکرد!

واقعا دارم اینکارو میکنم؟!

منی که غرورم اجازه نزدیک شدن هر دختری رو به زندگیم رو نمیده الان به چه قیمتی میخوام به یه دختر مست و بی عقل صدمه بزنم؟!

"Girls Life"Where stories live. Discover now