🔱مقدمه🔱

322 17 4
                                    

دوستان!ممنون که داستان منو میخونید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دوستان!ممنون که داستان منو میخونید.خیلی ادم خشک و رسمی نیستم عادت هم ندارم زیاد حرف بزنم فقط میخواستم بگم اگه از کاور کتاب راضی هستید یه سر به پیجم تو اینستا بزنید👈artbychicho👉کاور کتاب هم کار خود بنده هستش.خوب دیگه تعریف از خود بسه😂کتابو بخونید....بدو بدو
************************************
مقدمه

سکوت فراگیر بود و تنها صدای ارام شعله های سوزان درون اتش کده به گوش می رسید که در مرکز سالن قرار داشت.همه ی حاضران در پارلمان با چهره هایی از بهت و حیرت به مردی پوشیده در عبای سیاه چرمی چشم دوخته بودند.جارویس بعد از سخنرانی پرشورش با غره ابرویی بالا انداخت و نیشخندی مغرورانه بر لبانش نشست.سالن بزرگ 'عدالت' سردتر و تاریک تر از قبل به نظر می رسید.تنش انکارناپذیر بود.

"من اعتراض دارم جناب رعیس جمهور!"

هر 10 چشم به سوی میکاییل نشانه رفتند درحالی که او با ابهت و استقراری خاص از صندلی سفید خود برخاست.چشم بند چرم سیاهی بر چشم داشت که با موهای مشکی اش ست بود.لحظه ای دربرابر لبخندهای تحقیرآمیز جارویس خم به ابرو نیاورد.سکوت بعد از مدتی رنگ باخت و پچ پچ ها شروع شدند.

"دوستان!خواهش می کنم…..میتونم دلیلتون رو بپرسم قای ریورا؟همونطور که میدونید سفیدها روز به روز دارن زیادتر می شن.ما حتی نمیدونیم اون وحشی ها با تیرهاشون چه قصد و قرضی دارن.به نظرتون این منطقی نیست؟"

رعیس جمهور گِرند با ابروانی پرسشگر به هریک از حاضرین خیره شد.هیچکدام مخالفتی نکردند.

"قربان.اجازه صحبت دارم؟"جارویس با حالتی از خودراضی در صندلی خود اهی کشید اما میکاییل سرسخت تر از این حرف ها بود.دست روی دست نمی گذاشت.گرند سری به سویش خم کرد و او شروع کرد.

"من،میکاییل ریورا،سیزدهمین سفیر شهر هستم.همونطور که میدونید شخصا سفیدها رو زیر نظر داشتم."

"من یک عمر بینشون زندگی کردم و باید خدمت همه ی شما عرض کنم که از معنای حقیقی وحشی خیلی خیلی دورن."جارویس چشمانش را در حدقه چرخاند.میکاییل ادامه داد.

101 Doves:Opium(صد و یک فاخته:اوپیوم)Where stories live. Discover now