9

1.1K 286 49
                                    

هیچ وقت نخواستم کسی باشم که می ره.

هیچ وقت نمی خواستم آدم بده باشم.

همیشه صبر کردم.
صبر کردم و ایستادم و به خودم گفتم
' درست می شه '
' صبر کن ، شکیبا باش '
' حکمت.یه حکمتی داره.'

می دونستم دارم دروغ می گم.
به خودم دروغ گفتم .

به اونی که بود - و هست - و بهش گفتم اون خیلی اذیتم کرده دروغ گفتم.

خودم خودم رو اذیت کردم.
خودم اذیت شدم.
خودم صبر کردم.
باید می رفتم.

همون لحظه که فهمیدم من رو فروخته باید می رفتم.

ولی نمی خواستم آدم بده باشم.
می خواستم خودم باشم.
خودِ خوبِ خودم.

همه می رفتن.
من صبر می کردم ؛ همیشه.

الان هم داره می ره.
من ایستادم.منتظرم برگرده.
اشک توی چشمامه و بارون روی بدنم سر می خوره.

دارم می پرسم که چی شد ؟
چرا درست نشد ؟
چرا صبرم سر اومد ؟
چرا حکمتی نبود ؟
چرا اون صبر نکرد ؟

نمی خوام دروغگو باشم.
رفتنش داره من رو می شکنه ؛ ولی من هنوز ایستادم.

نمی خوام مجبورش کنم بایسته.
نمی خوام آدم بده باشم.
دستم هم بهش نمی رسه.

باید ازش تشکر کنم ؟
که داره من رو زیر می گیره ؟
شاید یه حکمتی داره..حتما یه حکمتی داره.
آدم که الکی نمی ره؛ می ره ؟!

راستی ! ممنون.

wordsWhere stories live. Discover now