5

1.4K 356 69
                                    

هیچ وقت ننوشتم چون فکر می کردم خوب می نویسم ؛ هیچ وقت.
همیشه به دو دلیل نوشتم :
1- بفهمم عیب کارم کجاست و سعی کنم بهترش کنم
2- حس بهتری به خودم بدم.
وقتی می گم حس بهتر ، منظورم فقط خوش حالی نیست.
خیلی وقتا داشتم با گریه یک سری متن رو تایپ می کردم تا بفرستم برای بقیه.
یک متن پر از سرزنش ، توهین ، تهمت.
اما بعد از این که تایپ کردنم تموم شد ، دیگه علاقه ای به فرستادنش نداشتم.من خالی شده بودم.
این کاریه که کلمات برای من می کنن.
کلمات من رو نجات می دن.

بچه تر که بودم -چیزی حدود سه سال پیش- انشاها و متن هام رو برای مجله می فرستادم.
اون موقع ها فکر می کردم خوب می نویسم.
اولین متنی که فرستادم ازش استقبال شد.
خیلی خوش حال بودم.
فکر می کردم متنم حتما چاپ می شه؛ اما نشد.
دنیا رو سرم آوار شده بود.داشتن یه اثر چاپ شده،برام خیلی ارزش داشت.
پس همه تلاشمو کردم.
هر ماه چند تا نوشته می فرستادم و تشویق می شدم،اما خبری از چاپ نبود.
خیلی برام ناراحت کننده بود ، اما تسلیم نمی شدم.
تا این که وقتی یکی از نوشته هام رو فرستادم ، جوابی دریافت نکردم.
چند روز صبر کردم.
باز هم هیچ جوابی نگرفتم.
یک بار دیگه هم فرستادمش و تنها جوابی که گرفتم این بود :
" نوشته شما به دست ما رسید ، با تشکر. "
همون جا تمومش کردم.
دیگه هیچ وقت برای هیچ مجله ای،نوشته ای نفرستادم.
دیگه هیچ کدوم از متن هام رو به جز زنگ انشا،برای کسی نخوندم.
اما نوشتن رو کنار نذاشتم .
هنوز هم یه عالمه نوشته های کوتاه و بلند دارم که هرروز بهشون اضافه می شه.
دلم می خواست فقط یک بار اسمم رو ببینم توی اون مجله ؛ اما نشد.
اون روز فهمیدم که هیچ کس به کلماتم باور نداشت.
فهمیدم من برای تیم مجله فقط یک ایمیل از بین صدهای دیگه بودم و نه اسم و نه کلماتم ، یاد هیچ کس نمی مونه.

اون موقع بود که یاد گرفتم من برای کسی نمی نویسم.
یاد گرفتم اگه می نویسم ، دلیلش خودمم.
و این دلیلیه که هنوز هم می نویسم ،
خودم ؛ فقط خودم.

wordsWhere stories live. Discover now