3

2.3K 496 65
                                    

حس می کنم نیاز دارم گاهی یک نفر محکم بزنه به شونه ام و بگه :
" هی ! معلوم هست چه غلطی داری می کنی؟"
و این طوری به خودم می یام .
خیلی وقت ها می دونم دارم چی کار می کنم.
می دونم قراره پشیمون شم ، گریه و زاری راه بندازم و هزار کوفت دیگه.
می دونم راهم اشتباهه ، مسیرم اشتباهه ، قدم هام.
می دونم کل وجودم اشتباهه.
اما باز هم ادامه می دم.
دلیلش رو نمی دونم.
شاید دیوانه ام.
عادت داشتم هرکاری برام می کنن تشکر کنم.
حتی از کسی که ورقه امتحانی رو پخش می کرد هم تشکر می کردم.
از فروشنده ها ، از نویسنده ها ، از رفتگرها .
هر بار که پاکن دوستم رو بر می داشتم تشکر می کردم.
به خودم یاد داده بودم که کسی وظیفه ش نیست کاری رو برای من انجام بده.
حتی اگه شغلش باشه.
از عالم و آدم ممنون بودم.
اما گاهی دلم هم می گرفت.
که چرا مراقبی که برگه م رو بهم داد ،
حداقل نگفت
" خواهش می کنم"
چرا نویسنده بابت خوندن اثرش ازم تشکر نکرد ، چرا فروشنده خوش حال نیست که ازش خرید کردم ؟
بعد یادم اومد کسی وظیفه نداره به من جواب بده.
من وظیفه دارم مچکر باشم بابت همه چیز و هیچی نخوام.
فقط یک گوشه بایستم و حتی اگه کسی با ماشین منو زیر گرفت ، ازش تشکر کنم.

wordsWhere stories live. Discover now