ج:اقا...

ز:چی شده جرالد

زین با تردید پرسید و گوشیشو بیشتر ب گوشش نزدیک کرد....تو دلش فقط خدا خدا میکرد ک اون چیزی ک بش فک میکنه اتفاق نیوفتاده باشه

ج:اقای مالیک...توماس

ز:توماس چی جرالد حرف بزن لنتی

با داد بلندی ک زد جرالد تصمیم گرفت زبون باز کنه و سریع حرفشو بزنه

ج:فرار کرده

این زین بود ک حالا دستای مشت شدشو ک کف دستش و با نخوناش زخم کرده بود و بدنی ک هر لحظه لرزشش از عصبانیت بیشتر میشد سوار ماشین شد و براش مهم نبود چند نفر‌و قراره با ماشین ب قتل برسونه...




با درد بدی ک تو بدنش بود اروم و لرزون چشاشو باز کرد

با چشاش کل اطرافشو انالیز میکرد،ولی جز نور‌کمی ک از زیر در دیده بود جایی دیگ قابل دیدن نبود

سعی کرد از جایی ک نشسته بلند شه...ولی با حس دردی ک تو مچ دستاش حس میکرد چشاش از ترس گشاد شد و با اخرین توانش سعی بر این داشت دستاشو از حصار اون طناب کلفتی ک ب محکم ترین شکل دور دستش بسته شده بود ب صندلی،ازاد کنه.

وقتی متوجه شد ک پاهاشم بهمون شکل ب پایه صندلی فلزی بسته شدن و هیچ راهی برای ازاد شدن نداره با ترس و‌صدایی ک میلرزید داد زد تا دلیل اینکه چرا اینجا و کی این بلا رو سرش اورده و بفهمه

ل:کسی اینجا نیس؟....این در لنتی و باز کنید...کی منو اورده اینجا

با اخرین توانش داد میزد و کلمه هاشو تکرار میکرد تا حداقل کسی صداش بشنوه

با نا امیدی به تکونای بیجاش و صداهای بلندی ک سر داده بود ،سرشو اورد پایین و نا خداگاه این اشکاش بودن ک صورتشو خیس میکردن

با یاداوری اخرین لحظه ای ک یادش اومد اشکاش سرعت گرفتن و ب هقهق ای ک با ترس امیخته بود دوباره به داد زدن ادامه داد و دست و‌پاهاشو تکون میداد.

صداش با صدای چرخیدن کلید تو در اروم گرفت و فقط منتظر‌بود ببینه کی این بلارو سرس اورده و چی از جونش میخاد

نگران بود...ترسیده بود...نگران زین بود، اگ بلایی سر زین و میلان اومده باشه چی...

صدتا فکر تو اون لحظه از فکرش عبور میکرد و اشفته ترش میکرد

با باز شدن در،چشاشو محکم بخاطر نور شدیدی ک ب چشاش میخور بست و فقط ب صدای قدمای اون فرد ک ب طور ناجوری رو زمین صدا میدادن،گوش میداد...با هر قدمی ک صدای کفشای ارار دهنده اون شخص ک بهش نزدیک تر میشد انگار کل محتویات معدش و اجزای شکمش با هم قاطی میشدن و باعث حالت تهوع شدیدی ک سراغش اومده  بود میشدن.

با حس کردن روشن شدن فضای اونجا چشاشو باز کرد و ب اطرافش نگا میکرد

فضای مرطوب اونجا باعث میشد ک ب سختی نفسش بالا بیاد و سنگین نفس بکشه

Absolute Calm(ziam Mpreg)Where stories live. Discover now