season 2, part 6

1.3K 190 18
                                    

Harry:
به آدما و محیط اینجا هنوز عادت نکردم..
یه جورایی عجیبه..ارتباط برقرار کردن باهاشون برام سخته شاید به خاطر اینه که این همه مدت تو بار و قمارخونه به عنوان یه رئیس تنها و خودخواه بودم..
اقلا به سروصدا و همهمه ی اینجا عادت دارم ولی نمیدونم تا کی قراره از مسیر بین بندهای زندانیا عبور کنم و تو بند خودم رو تختم ولو بشم..
تنها دل گرمیه بزرگم وجود لوییه..حداقل از لویی مثل بابام خجالت نمیکشم..حالا که کارامو سپردم بهش خیالم راحت تره ولی امیدوارم باعث نشم که به خودش آسیب بزنه..

روی تختم نشستم و کف دستمو روی چشمام قرار دادم و آرنجمو به زانوهام تکیه دادم..کف دستم چشمامو خنک میکرد نمیدونم چرا چشمام داغ میشدن نفس عمیقی کشیدم..دست یه نفرو رو شونم حس کردم آروم سرمو آوردم بالا..
یه پسر جوون با چشمای روشن و قد تقریبا کوتاه که با چهره ی آروم و تقریبا نگران بالا سرم ایستاده بود..
-شما حالتون خوبه؟!
+آهه..آره من خوبم.
دستشو آروم از رو شونم برداشت و رفت رو تخت رو به روم نشست با تعجب بهش نگاه کردم..
+تو تو این بندی؟!
-امروز صبح اومدم..ولی شما دراز کشیده بودین و منو ندیدین..
+آه..متاسفم منم تازه اومدم ترجیح میدم بخوابم تا با بقیه باشم..
-امیدوارم بتونم این یه مدتو تحمل کنم.
+میدونی کی آزاد میشی؟!
-فقط میدونم قراره اعدام شم..
+چی؟!
نمیتونستم حرفشو باور کنم..اون خیلی جوون بود و قیافش تقریبا معصومانه بود..
+مگه..مگه جرمت چیه؟!
-قتل.
دراومدن دوتا شاخ رو سرمو حس میکردم ولی از گشادیه چشمام مطمئن نبودم..
+شوخی میکنی؟!
-غیرعمد بود..
+ولی تو..تو حتی به نظر میاد..اصلا به سن قانونی نرسیدی..
-نوزده سالمه.
میتونستم بغضشو حس کنم..خیلی ناراحت شدم..به خاطر یه قتل غیرعمد..
+خب..خب پدرمادرت نتونستن کاری کنن؟!
-خانواده ی مقتول رضایت نمیدن..خانوادم تو یه شهر دیگن ولی برای اینکه خبردار نشن دروغ گفتم که اونا تو تصادف مردن..پدر مادرم هنوز خبر ندارن..اگه داشتنم کاری از دستشون برنمیاد.
+تو دیوونه ای؟! هیچکس بهتر از پدر مادر نمیتونه کمکت کنه..
-نمیتونن..
دستاشو گذاشت جلو چشماش تا اشکاشو پاک کنه..سعی کردم دیگه حرف نزنم تا آروم شه..
+من هنوز به بیرون سر نزدم بیا بریم ببینیم چطوریه..هیچی نباشه از اینجا بهتره..
-من..
+من اسمم هریه..نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
-لوگان هستم..


Louis:
اه جواب بده لعنتی..
باشه..انقدر زنگ میزنم تا جواب بدی..
-بله؟
+امم..آقای تیلرسون؟
-بله..
+من لویی تاملینسون هستم..دوست هر..
-آهه..خیلی خب..شناختم.
+من باید ببینمتون..
-من کار دارم نمیتونم.
+یه لحظه..هری به من گفت کارای فک پلمپو انجام دادین درسته؟
-اره..اگه میخوای ببینی کی اینکارو میکنن برو دفتر آقای پیت..
+من نمیشناسمشون..
-آدرسشو الان میفرستم برات.
آخه به توهم میگن وکیل؟!
من تنهایی نمیتونممم..نه. من باید تنهایی اینکارو بکنم..باید همین الان برم با اینکه هنوز آخرهفته نشده...

jackpot (L.S) [Completed]Where stories live. Discover now