part 15

1.8K 257 52
                                    

هوا داشت تاریک میشد..سه تایی کمک کردیم تا آتیش درست شد..دور آتیش نشستیم..من فلفل دلمه ای و گوجه و سبزیجاتو به سیخ میکشیدم، بابای هری گوشتارو..هری هم اونارو کباب میکرد..
موقع خوردنشون هوا کاملا تاریک و سرد شده بود..پشتم که دور از آتیش بود یخ کرده بود..هری بلندشد از تو ماشین دوتا پتو مسافرتی درآورد یکیشو داد به باباش و یکیشو انداخت دور من..
+خودت چی!؟ سرما میخوری.
-من لباسم گرمه..سردم نیست.

.
بابای هری رو صندلیش چرت زده بود..
صدای زوزه ی گرگ منو متعجب کرده بود..
+اینجا گرگ داره؟
-گرگم مثل بقیه حیوونا تو جنگل زندگی میکنه.
+بلند شین بریم..
بلند شدم پتو رو به خودم پیچیدم و رفتم سمت ماشین..هری با خنده پشت سرم اومد..
-اینجا که حمله نمیکنن..
دستشو گذاشت رو شونم و با لبخند گفت: اونجا که هیزم جمع کردیم شاید پیداشون شه.
چشمام گشاد شد..
+اونجا که با اینجا خیلی فاصله نداره.!
-اگه حس کردیم دارن حمله میکنن ما وسایلمونو جمع میکنیم میریم.
با تعجب اخم کردم..
+داری منو مسخره میکنی؟!
با ضربه ای که به سینش زدم صدای خندش قطع شدولی همچنان از اذیت کردن من خوشحال بود..منو کشید تو بغلش..
-وقتی میترسی دلم میخواد تو بغلم فشارت بدم..مثل الان.
میخواستم ازش جدا شم ولی با صدای نزدیک زوزه ی گرگ، خودمو بهش فشار دادم..انگار حرفاشو باور کرده بودم و حس میکردم گرگا همین نزدیکیان.
آقای رابینو بیدار کردیم و تصمیم گرفتیم برگردیم..دیگه تو اون ساعت کسی تو جنگل نمیموند..

.
از حموم اومدم بیرون..موهامو خشک کردم و رفتم تو بالکنی که تو اتاق بود..منظره ی خوب و تاریکی داشت..سیگارو گذاشتم رو لبم و فندکمو درآوردم و روشنش کردم..باد میزد و مجبور شدم دوبار دیگه امتحان کنم تا بالاخره سیگارم روشن شد..بلافاصله سیگار از دهنم خارج شد..سرمو آوردم بالا و سیگارمو تو دست هری دیدم..
-دیگه سیگار نکش.
+ااا...هریی..بدش به من لطفا.
-نکش لطفا.
+هری این به من آرامش میده اگه نکشم کلافه میشم..
-یعنی چیز دیگه ای نیست که به جای سیگار بهت آرامش بده؟
بهش نگاه کردمو لبخند زدم..
سیگارمو پرت کرد پایین و بهم نزدیک شد..دستشو رو گونم گذاشت طوری که انگشتاش به گوشم برخورد میکردن..لبشو روی لبم گذاشت..
-این میتونه..؟
+پس هروقت تو کنارمی میذارمش کنار..
-همیشه کنارتم.
بغلش کردم..با دستش موهامو بهم ریخت و پیشونیمو بوس کرد..
-میرم دوش بگیرم توهم برو بخواب.

.
خوابم نمیبرد..هری در حالی که موهاشو با حوله خشک میکرد اومد داخل..
-فکر کردم خوابیدی!
نیم خیز شدم و با خستگی نگاهش کردم..حولشو رو صندلی پهن کرد و اومد کنارم نشست..
-خسته ای..بخواب.
+خوابم نمیبره..تو میری اتاق خودت؟
-اوهوم
+نمیشه اینجا باشی؟
پاهاشو آورد بالا و کنارم دراز کشید..دستاشو باز کرد و با لبخند و چشمک ازم خواست برم تو بغلش..خندیدم و خودمو انداختم روش..
+منتظر بودی فقط ازت بخوام بمونی!
-یادم افتاد قرار بود باهم حرف بزنیم..
سرم روی سینش بود و دستمو پام رو روی بدنش انداخته بودم..
+در مورد مامانم؟!
-میدونی اون کجاست؟
+اون به خاطر من خیلی سختی کشید..موندن من کنارش فقط کارشو سخت تر میکرد.
-فکر کردی با ول کردنش الان حالش خوبه؟!
+حتما هنوز جزو اون باند قاچاق چیه..
-باند؟! از اول توی اون باند بود!
+نه..بعد ازینکه فهمید شوهرش تو این کاره به خاطر اون وارد بازیش شد.
با یادآوری همه ی این ها قلبم درد میگرفت و محکم نفس میکشیدم انگار دارم خودمو از خفه شدن نجات میدم..با دستش که منو تو بغلش نگه داشته بود، پشتمو نوازش میکرد..
-بعد از مسابقه هات باهم میریم دنبال مادرت میگردیم.
+اگه میخواست از اونجا بیاد بیرون همون موقع که من ازش خواستم باهام میومد و اون مردو کارشو بهمن ترجیح نمیداد.
-اون موقع فرق داشت..تو خودتم چیزی نداشتی..الان بعد از بازی هات پولدار میشی.
+اگه نشم چی؟!
-میشی..بهت قول میدم.
به پیشونیم بوسه زد و من محکم تر بغلش کردم.
+من نمیدونم اون هنوز اونجا هست یا نه..
-حتما ازش خبر دارن..بهمون کمک میکنن تا پیداش کنیم.
+اگه مرده باشه چی؟
اشکم ریخت رو لباسش..چرخید سمتم..گونمو تو دستش گرفت و صورتمو آورد بالا..چشمام پر بود به خاطر همین تار میدیدمش..
-اون زندست..باشه؟!
چشمامو بستم و اشکم ریخت..
-لویی! فهمیدی؟
سرمو تکون دادم..بازم با بوسه های متوالیش آروم میکرد..دستمو بردم تو موهای نم دارش و با تمام وجود بوسش کردم و آروم زمزمه کردم "دوستت دارم" لبخند زد و دستمو بردم تو چالش و خندیدم..
+خیلی دوست داشتم امتحانش کنم..
خندید و دستشو رو پام کشید و پامو انداخت دور کمرش..با دو تا دستش کاملا پشتمو میپوشوند و من کامل تو بغلش قرار میگرفتم و این کمکم کرد تا راحت تر و زودتر بخوابم..

jackpot (L.S) [Completed]Where stories live. Discover now