part22

209 10 0
                                    


در خودکارمو گذاشتم و در حالی ک اشکامو پاک میکردم از کنار سنگ قبرا بلند شدم.دو سه هفته ای ک از این فاجعه گذشته بود بدترین روزای عمرمو تجربه کردم.هیچوقت توی زندگیم تا این حد احساس تنهایی نکرده بودم.این تنهایی مثل بقیه تنهایی ها نبود؛دوستام هر روز پیشم میومدن و کاترین با اینکه حال خودشم دست کمی از من نداشت مراقبم بود ولی انگار بعد از دست دادن پدرو مادرم دنیا خالی خالی شده بود.حالا بهتر از هر کسی میفهمیدم قبل رفتنشون باید خیلی بیشتر بهشون اهمیت میدادم.خیلی بیشتر بهشون محبت میکردم.خیلی بیشتر پیششون میبودم ولی اینا دیگه همش ی حقیقت مسخره بود ک خیلی دیر فهمیده بودمش.من قبل از اینکه اینا رو بفهمم از دستشون دادم.
نمیتونستم جلوی گریه ی مداوممو بگیرم کل این روزا رو با سردرد و پف وحشتناک چشم شرو کرده بودم و دوباره با گریه ب خواب رفته بودم.همیشه وقتایی ک بیش از حد ناراحت بودم کسی بود ک آرومم بکنه ولی حالا تنها کسی ک همیشه دنبالم بود و تنهام نمیزاشت سایه ی خودم بود.
دستمو جلوی دهنم گرفتم و فشار دادم تا خودمو مجبور کنم گریه رو تموم کنم.هرچند ک خیلی فایده ای نداشت ولی از قبرستون بیرون رفتم.بی حال راه میرفتم،توی فکرام غرق بودم و قطره های اشکمو تماشا میکردم ک روی زمین میچکیدن.صدای آشنایی منو سرجام متوقف کرد.
_صب کن شارلوت.
اشک هامو پاک کردم و ب مالیک نگاه کردم ک جلوم وایساده بود.توقع دیدن هرکسی غیر از اونو داشتم.دیدن دوبارش انگار داشت حتی حالمو بدتر میکرد.اون ضعف هامو بهم یادآوری میکرد و با هر نگاهش کاری میکرد قلب از هم پاشیدم بسوزه.
_چی شده؟
با صدای گرفته ای این رو گفتم و نگاه پر از ترحم مالیک رو تماشا کردم.من ب هیچ عنوان اینو قبول نمیکردم.هرچقد هم ضعیف شده باشم کسی حق نداره اینجوری نگاه بکنه.مخصوصا اگه اون شخص مالیک باشه.
با تردید جواب داد:خونه ی کاترین رفتم تا باهات حرف بزنم ولی گفت اینجایی.باید راجب ادامه ی تحقیقمون حرف بزنیم.
بلند خندیدم و این خنده با اشکی ک ب چشم هام هجوم اورد متوقف شد.احساساتم از این دیوونه وارتر نمیتونستن ب هم بریزن.
_تحقیق؟اگه منظورت سفر ونیزه باید بگم من اونو بیشتر از ی تحقیق،ی انتقام واسه ی کاری ک هیچوقت نکرده بودم میدونم.با کلمات جوری بازی میکردی ک نابودم کنی و با تمام کارات سعی داشتی فقط حالمو بد کنی..خب تبریک میگم موفق شدی،ولی اونقد بی رحمی ک فک میکنی از دست دادن مامانو بابام برام بس نبوده؟بعد همه ی حرفا و رفتارای عذاب آورت حالا راه جدیدی پیدا کردی ک قلب لعنتیمو از سینم بیرون بکشی؟
با اشک این کلمات رو توی صورتش تقریبا فریاد زدم و این حرفم سکوت چند ثانیه ای مالیک رو ب همراه داشت.اون نمیدونست چی باید بگه.اصن واقعا جوابی وجود داشت؟دوست داشتم بدونم اون میتونست حرفای آزار دهندش ک نابودم کرده بودن رو انکار کنه؟قیافش شوکه و عصبی بود.حق داشت؛حتی خودمم ب این حد از رک بودن عادت نداشتم ولی دیگه حرفی نبود ک بخوام از همه مخفیش کنم و با خودم بگم "ممکنه ناراحتش کنه".همه ی حرفایی ک توی ذهنم بود باید روی زبونم میومدن.خوب یا بد،اون حرفا،شارلوت واقعی بودن.مرگ بی رحمانه ی پدرو مادرم خیلی زودتر از چیزی ک توقع داریم میمیریم.
_نمیدونم چرا اینجوری راجب کارام فک میکنی ولی ب هرحال باید وارد دانشگ..
اون لعنتی ک جلوم وایساده بود وانمود میکرد حتی نمیدونم منظورم از کارا و حرفای عذاب آور چیه و این بیشتر از هرچیز دیگه ای میتونست توی اون شرایط بهم فشار بیاره.مالیک بیش از حد آدم بدی بود.
_خیلی خوب میشه اگه یکم راجب رفتارات فک کنی.البته اگه فک میکنی چیز خاصی نگفتی دیگه ب من ربطی نداره چون ما دیگه قرار نیست هیچوقت هم دیگه رو ببینیم.هیچ بایدی واسه ی ورود ب دانشگاه وجود نداره.ادامه ی زندگی من حتی از قبلشم سیاه تره.
بهش پشت کردم و ی قدم دیگه برداشتم و دستمو روی قلبم گذاشتم ک داشت از شدت درد از هم میپاچید.توی کمتر از ی ماه نبودن مامان و بابام ب اندازه ی کافی مصیبت بزرگی بود و حالا با دیدن مالیک،جای خالی عشقش توی قلبم تیر میکشید.اشکام کاملا جلوی چشممو گرفته بودن ولی من دیگه نمیخواستم برگردم و مالیک رو با نگاه پر از ترحمش ببینم.دستمو جلوی دهنم گذاشتم تا صدام بهش نرسه و قدم هامو بلند تر و سریع تر ادامه دادم.زندانی ک کاترین با قانون نرفتن ب خونه ی مامان و بابام برام ساخته بود در برابر موندن پیش مالیک خیلی خوب ب نظر میرسید.

Best Mistake(Zayn Malik)Where stories live. Discover now