01

12.7K 387 96
                                    


فورا گروه دوستام رو توى اون اتاق شلوغ پيدا كردم. هر چقدر از شب ميگذشت پارتى شلوغ تر مى شد و خونه مملو از نوجوون هاى مست شده بود.

همون موقع بود كه متوجه يه مرد تقريبا جذاب كه كنار ورودى اشپزخونه ظاهر شده بود شدم. لبخندش چهره ش رو روشن تر كرده بود ، چشم هاى قهوه ايش با ديدن من درخشيدن . همونطور كه اون شروع به نزديك شدن به من كرد يه لبخند خجالتى روى لب هام به وجود اومد.

ولى وقتى ديدم اون فورا سرجاش ايستاد كمى نااميد شدم. نگاهش به سمت نقطه اى بالا تر از شونه ى من بود. من چرخيدم تا ببينم به چى اينقدر با دقت خيره شد. اون چيز يه پسر قد بلند با موهاى فر تيره بود كه با نگاه خشمگينش به اون خيره شده بود.

اول نشناختمش ولى داستانى كه دوستم منو باهاش ترسونده بود توى ذهنم شناور شد.

اين پسر يه شب كنترل عصبانيتش رو از دست داد و يه يارو اى رو روى زمين كتك زد ، اون سابقه ى رفتار خشونت اميز داره. پس تعجبى نداره كه چرا پسر چشم قهوه اى من عقب كشيد.

اون بدون اينكه نگاه ديگه اى به من بندازه مستقيما به اشپزخونه برگشت.

ضربان قلبم رو ميتونستم توى گوش هام بشنوم و دهنم خشك شده بود. همونطور كه قد بلند و ترسناك اون روى بدنم سايه انداخته بود توى همون نقطه از ترس خشك شده بودم. نگاه عصبيم از روى قامتش بالا رفت و انگشتام يكم محكم تر دور ليوان حلقه شدن.

شلوار جينش به خوبى به قسمت پايين تنه ش چسبيده بود و يه تيشرت سفيد قسمت بالا تنه ش رو جذاب تر كرده بود. من هنوز ميتونم به خوبى شرارت رو توش ببينم و ميدونم كه اين توى صورتم مشخصه.

" با من برقص " اون با صدايى خشن صحبت كرد.

من زمانى براى واكنش دادن نداشتم ، اون منو گرفت و ليوانى كه توى دستم بود افتاد و روى زمين پخش شد. كف دست بزرگى پشت گودى كمرم قرار گرفت و من رو به سمت بدن اون فشار داد.
دستم فورا به سمت سينه ى اون رفت تا جلوى تماس پيدا كردنمون رو بگيرم.

رفتار خشونت اميزش باعث شد بود كاملا لال بشم ، هيچوقت كسى اين رفتار رو با من نداشته. انگشت هام قفل شده بودن ، اين مرد بدون اسم ، دست هام رو به سمت پشت گردنش حركت داد. جسورانه به بالا نگاه كردم. سرم رو بالا گرفتم و چشمم به يه جفت چشم درخشان كه بهم خيره شده بودن افتاد.

اونا(چشمهاش) تقريبا يشمى بودن و توسط مژه هاى مشكى رنگ محاصره شده بودن. ولى خيلى سريع متوجه جرقه هايى به نشونه ى توى دام افتادن به بدنم وارد ميشدن ، شدم. حس محتاط بودنم به محض اينكه لب هاى صورتى و قلب شكلش به پوزخند تغيير حالت دادن به بالا ترين حدش رسيد.

" اسمت چيه ، خوشگله؟ "

" بـ...بو " با لكنت گفتم.

بهم لبخند زد، جثه ی عظیمش خم شد سمت گوشم.

DARK | CompleteWhere stories live. Discover now