Six.

1K 186 10
                                    

عشق یک طرفه؛ این مثله غرق شدنه، فقط توعه لعنتی نمیمیری.

زین فکر نمیکرد که با دیانا تو این موقعیت باشه، خب اونا بهم نزدیک بودن ولی اونا درباره ی احساساتشون حرف نزدن اما قطعا چیزی بیشتر از دوستن.حداقل تو ذهن زین.

اون دوتا بهم اس میدادن و باهم میرفتن بیرون.ولی فرقی که بینشون هست اینکه زین همیشه تنهاست، مهم نیست که کجا بره اون همیشه تنهاست.اما دیانا همیشه یکیو همراهش داره، هم دختر و هم پسر.این باعث میشد زین پیش دیانا کمی درجه پایینتر حس بکنه.

قسمتی از زین میدونست این درست نیست، اون و دیانا بهم نزدیکن و زندگیشون بدون هم خیلی متفاوت میشه.درسته که زین میخواد احساساته دیانا رو بدونه ولی نمیخواد خیلی گیر بده چون این باعث میشه اون مثل احمقا بشه.

پس زین تنها کار درست رو انجام داد.به دیانا زنگ زد و ازش خواست که همو ببینن، دیانا تو راه بود.

زین نشست و دستاشو بین موهاش تکون میداد.اون قراره به دیانا احساساتشو بگه.این تنها کاری هست که میتونه انجام بده.اون باید بدونه دیاناهم اونو بیشتر از دوست معمولی دوست داره یا نه.

بعد بیست دقیقه دیانا اونجا رو به روی زین نشسته بود با دستاش بازی میکرد.زین هم استرس داشت.چطور از یه دختر احساساتشو میپرسن؟ پسرا نمیدونن تو این موقعیت چه غلطی بکنن.

"خب، دیانا"

زین شروع کرد به حرف زدن.

"من بهت علاقه دارم، خیلی دوست دارم"

قرار نبود اینطور پیچیده حرف بزنه.

"وای خدا"

دیانا نفس عمیق کشید.بلند شد و داشت میخندید درحالی که دستاشو تکون میداد.

"من نگران بودم که همه چیز قراره بهم بخوره، چون نمیدونستم دوسم داری یا نه، ولی تو دوسم داری، ها-ها. یااااای!"

"خب توهم همچین حسی داری؟ یا-"

"لعنتی آره، البته که همچین حسی دارم"

زین داشت به طرز خیلی متفاوتی میخندید، چون:

الف) دیانا تاحالا اطراف زین اینطور استرس نداشت

ب) دیاناهم اونو دوست داره.تکرار میکنم، دیاناهم زینو دوست داره.

دیانا شروع کرد به راه رفتن اطراف خونه و توضیح دادن اتفاقایی که تو این هفته افتاد.

زین هم فقط داشت سعی میکرد لبخندشو نشون نده چون اون خیلی دوست داشتنیه، میدونی؟ حالا که احساسات همو میدونن اطراف هم میتونن راحتتر باشن.

این خیلی جالبه.

Crippled | CompleteOnde histórias criam vida. Descubra agora