و همون لحظه...در ورودی آروم به صدا درومد

ناری یخ زد کسی باید تو خونه میبود اونم الان؟ نه... آجوما که رفته بود...جونگکوک هم سرکار بود...تهیونگ هم که اصلا کلید نداره رمز در رو هم بلد نیست

دستش لرزید کشوها، کمد، زیر تخت همه تقریبا بهم ریخته بودن و هیچی هم گیرش نیومده بود
ناری: چرا هیچی نیست...؟ چرا هیچ مدرکی نداره...؟ یا خیلی تمیزه... یا اینکه... اصلا چیزی که گفتن دروغ بوده؟......حالا با این بهم ریختگی چیکار کنم اه

ناری منجمد شده بود چشماش گشاد شدن نفسش برید فقط خدا خدا میکرد که آجوما باشه نه شخص دیگه ای
سریع سعی کرد همه جارو مرتب کنه

- داری چیکار میکنی؟
ناری با جیغ خفه ای برگشت و چشماش درشت شد جونگکوک بود! این وقت روز چرا برگشته؟ چرا الان؟
برخلاف استرس و ترسی که ناری داشت جونگکوک خیلی آروم و خونسرد بود یا حداقل اینجوری نشون میداد

ناری: م...من... فقط...

جونگکوک یک قدم نزدیک‌تر شد چشم‌هاش باریک شدن: تو اتاق من چیکار میکنی؟

ناری عقب رفت نفسش لرزید و زبونش قفل شده بود جونگکوک به اطراف نگاهی کرد تقریبا همه چیز بهم ریخته بود

ناری: گفتم که... من فقط...

جونگکوک آروم خم شد قدرت نگاهش مثل دست‌هایی بود که دور گردن ناری حلقه میشن و میخوان که خفش کنن ولی برخلاف اون نگاه و تصورات ناری جونگکوک لبخند کوچیک و مهربونی زد و دستش رو روی سر ناری گذاشت
جونگکوک: فکر کنم چیزی گم کرده بودی یا اینجا دنبال چیزی میگشتی هوم؟

ناری چیزی نگفت چشم‌هاش لرزید نگاهشو دزدید به جاهای دیگه
جونگکوک با لحن مهربون: نمیخوای چیزی بگی ناری؟
ناری با ترس و شرمندگی: یکی از وسایلم گم شده بود گفتم شاید آجوما اشتباهی تو اتاق تو گذاشته باشتش واسه همون داشتم اینجا دنبالش میگشتم
جونگکوک با نگاهی حتی مهربون تر از قبل: کدوم یکی از وسایلت گم شده؟
ناری که نمیدونست اصلا باید چی بگه و فقط میخواست فرار کنه گفت: گردنبند پروانم!
جونگکوک: اوه امیدوارم پیداش کنی منم باز میگردم...
ناری: ممنو....ممنون ولی.... زود برگشتی
جونگکوک با بیخیالی روی تخت نشست: آره اومدم به تو سر بزنم که یه وقت باز نخواسته باشی بری تو وان پر از آب بخوابی و دردسر درست کنی
ناری فقط سر تکون و داد و تشکر کوتاهی کرد و سریع رفت البته رفتنش بیشتر شبیه فرار کردن بود

وقتی ناری رفت جونگکوک لبخند مصنوعی که زده بود رو از روی صورتش پاک کرد و جای نگاه مهربونی که داشت رو با نگاه هایی بی احساس تر از همیشه عوض کرد رو به در جایی که ناری ازش بیرون رفته بود گفت: میدونی ناری...آدم وقتی میترسه... فقط دو کار میکنه... یا پنهان میشه و سعی میکنه آفتابی نشه... یا اشتباه میکنه تو الان کدومشو انجام دادی؟ تو اشتباه کردی فقط یه بار دیگه... بدون اجازه وارد حریم شخصی من شو... بعد اونوقت میفهمی از چی واقعا باید بترسی

نیم ساعت بعد...
آجوما برگشت و توی دستش پر از خرید بود جونگکوک داشت توی سالن اصلی با لپ تاپش کار میکرد و آجوما از دیدنش جا خورد
آجوما: آقای جونگکوک خونه اید؟
جونگکوک بدون اینکه نگاهش کنه: اوم...شما کجا بودین؟
آجوما: خانم ناری گفتن برم میوه بخرم
جونگکوک پوزخندی زد و تو دلش گفت: پس واسه اینکه به کارات برسی آجوما رو هم دک کردی که بره ناری؟
ولی فقط گفت: باشه به کارت برس
یهو ناری با عجله از اتاق بیرون اومد: من با یکی از دوست های قدیمی دانشگاه قرار دارم الان باید برم که به قرارم برسم و بدون اینکه منتظر واکنش بقیه بشه داشت میرفت که آجوما گفت: خانم ناری صبر کنید سوییچ ماشینتون رو آوردن دادن به من و گفتن ماشین الان تو پارکینگه
ناری: آها باشه ممنون بدش به من

ناری خیلی سعی داشت خودش رو عادی نشون بده ولی از درون داشت میشکست از ترس و از فشاری که روش بود ولی یه بخش بزرگی از وجدانش تو عذاب بود چون به جونگکوک شک کرده بود و به حرفای بقیه توجه کرده بود در حالی که چیزی که اونا میگفتن اصلا نبود و الان کاملا مطمئن شده بود و داشت میرفت تا این مرد دروغگو رو ببینه

جونگکوک هم تمام مکالمات ناری و آجوما رو داشت آنالیز میکرد و میدونست یه چیزی این وسط درست نیست

وقتی ناری رفت جونگکوک از جاش بلند شد و آروم و بی سر و صدا مثل یه روح رفت سمت اتاق ناری و در کشو اول میز آرایشش رو باز کرد و گردنبند پروانه ایش رو ازش بیرون آورد و بهش نگاه کرد
نگاهش سرد و بی احساس مثل یه قاتل بود که داره نقشه قتل یکی رو میکشه
ناری خبر نداشت که با وجود بی توجهی های جونگکوک بازم برخی از حرکاتش و کارایی که میکنه توسط اون ضبط میشه و تا آخر یادش میمونه!

جونگکوک: بچه گول میزنی ناری؟ اون کیم تهیونگ عوضی تورو چقدر شیر کرده که به خودت اجازه دادی تو کارای من دخالت کنی؟ پس الانم رفتی که اونو ببینی...

اوه اوه جونگکوک عصبیه ناری هم که الان از همه جهت در خطره خدا بخیر کنه!
ووت و نظر فراموش نشه قشنگای من🥲🩷

-LIORA

𝐓𝐡𝐞 𝐃𝐞𝐯𝐢𝐥'𝐬 𝐋𝐚𝐰𝐲𝐞𝐫 || وکیل شیطانWhere stories live. Discover now