Chapter 12

4K 438 27
                                    


Chapter 12 :
Warning : Smut
داشت میدویید......خیلی تند......منم پشتش بودم.......
فک میکرد ازم سریع تره اماااااا.....خب....نبود.....
از پشت گرفتمش و بلندش کردم..........
-لویی ، نکن لویی ، خیلی زشتی......
اینا رو با خنده میگفت.......خنده ای که باعث میشد منم بخندم......
گذاشتمش رو رمینو برش گردوندم سمت خودم :- اااااا ، من زشتم روانی؟؟؟؟؟؟؟
با اون خنده ی پرستیدنیش گفت :- آرررره ، خیلیم زشتی.....اصلا زشت خودمی.....!!!!!!
منم هری و به خودم نزدیک کردم و تو صورتش گفتم :- توام روانی کوچولوی خودمی....!!!!!!!!
اینو در حالی که رو لبای خوش فرمش خیره شده بودم ، گفتم........فاصله ی لبامون یه انگشت بود و ...........
**********************
احساس کردم یکی منو بوسید......ولی....هری نبود.....
فاااااااااک......اون خواب واقعا عالی و شیرین بود.....
لب هر کسی بود ، از الان دارم اوق میزنم......
چشمامو وا کردم........یه کم طول کشید تا به نور عادت کنم......و........اوووووق....فاک !!! بازم این عجوزست که.....
-لیا ، چجوری اومدی داخل؟؟؟؟؟؟
-به رانی التماس کردم بذاره بیام عشقمو ببینم!!!البته اونم خیلی پیرزن مزخرفی بود ، ولی دیگه اومدم!!!!
از این که به رانی گفت مزخرف ، ته دلم یه احساس بد بهم دست داد........
دندونامو رو هم فشار دادم و تازه فهمیدم چجوری جلوم وایساده.........
یه شورت و سوتین سفید و قرمز که فک کنم هیچی نمبپوشید سنگین تر بود....(-______-)
اون رژ قرمزی که ده بار رو اون لبای چرتش زده بود تا مثلا قشنگ جلوه کنه ،حالمو داشت بهم میزد.....
اووووووووق..................
با حرص گفتم :-لیا ، لباسای لعنتیتو بپوش.........
با پرویی جواب داد :- باشه ولی بعد این که واسم اومدی..........

دیگه واقعا داشت حالمو بهم میزد......جنده..........
-هههه ، باید بری سا/ک یکی دیگه رو بزنی.....گمشو از خونم بیرون.........
ولی اون پرو تر از این حرفا بود ، بیشتر بهم نزدیک شد و اون گا/له رو دوباره باز کرد:-میدونم تحریکت میکنم ، پس.........
کنارش زدم و بلند شدم ولی اون........سریع تر دست به کار شد.................
سریع اومد جلوم و هلم داد سمت تخت....
اومد رو پاهام و شروع کرد مالیدنم از رو لباس.....
فاک فاک فاک فاک.......
من چند روزه س/کس نداشتم ، واقعا هم نمیخوام داشته باشم ولی لیا ......نمیذاشت...........
لعنتی....لیا کاملا میدونست که چیکار باید بکنه تا من خوشم بیاد..... لعنت بهش......
محکم منو گرفته بود و فشار میداد و میمالید.......
صدای آهههههها و ناله های لعنتی من کل اتاق و برداشته بود...........
به سختی دهنم و باز کردم :- ل..لیا...اااا.......ن...ن...نکن......و...و...و....ل...م.....کن............
-سعی میکنم لویی.......
اه دختره ی حال بهم زن................
اینو گفت و با یه لبخند شیطانی ، شلوار و شورتمو در آورد و شروع کرد به خوردنم........
شت........سفت سفت شده بودم و بیشتر از هر موقعی به این نیاز داشتم...............
-لیااااا.......م.م.م.من دا...دارم...می....میام.................
-واقعا ...............اوکی.........
و منو تو بد ترین حالت ول کرد..............
نه نه نه نه.........فاک هر..........الان نه...........
-لیا خواهش میکنم تمومش کن...........با التماس گفتم.........
قیافشو کرد تو هم :- ولی خودت گفتی که تمومش کنم..............
داد زدم :- لیااااااااااااااااا............
همین داد واسش کافی بود تا شورتشو در بیاره و منو که واقعا سفت شده بودم و فرو کنه تو خودش.......

My Little PsychoticWhere stories live. Discover now