لبخند تلخی زد.
_میخوای همینجا جلوی همه زانو بزنم و بگم دوستت دارم؟بگم متاسفم واسه کم توجهی ای که بهت کردم؟بگم دارم بدون تو میمیره پسرم؟توی این چند سالی که رفتی نابود شدم پسرِ من!
جلو تر رفت و صورتش رو نزدیک جونگکوک برد.
_اگه فکر میکنی دیگه دوستم نداری سرت رو عقب بکش.
و صورتش رو جلو برد تا لبهاش رو روی لبهای جونگکوک بزاره ولی قبل برخوردش و حس اون گوشت لذیذ زیر دندونش جونگکوک سرش رو عقب کشید.
_متاسفم آقای کیم...همه چی خیلی وقته تموم شده!
و به سمت در خروجی دوید...یونگی که متوجهی لایه ی اشک توی چشمهای جونگکوک شده بود پشت سرش دوید و پیشش رفت...
با خارج شدن از ساختمون جونگکوک دستش رو روی دهنش گذاشت و هق ضعیفی زد و شروع به گریه کرد.
_جونگکوک؟
سمت یونگی برگشت و با چشمهای اشکیش ضعیف گفت:
_هیونگی؟
_جان هیونگی؟
جونگکوک بالاخره سد مقاومتش رو شکوند و با قلبش تصمیم گرفت و سمت یونگی دوید و بغلش کرد...
_هیشششش چیزی نشده عشقِ هیونگ....
با کف دستش پشت پسری رو که به خاطر گریه میلرزید ماساژ میداد و سعی در آروم کردنش داشت.
_من قلبش رو شکوندم؟تهیونگ خیلی اذیت شد؟به خدا من ترسیدم ببوسمش و دوباره مثل قبل عاشقش بشم و اون بازم بهم بی محلی کنه.
_جونگکوکیِ من؟میشه یه لحظه بشینی و به حرفای هیونگ گوش بدی؟میدونی که نیازی نیست جلوی هیونگ خودتو یه پسر سرد و بی احساس نشون بدی باشه؟
جونگکوک "باشه" ی آرومی گفت و روی یکی از اون صندلی های توی حیاط نشست...یونگی هم کنارش نشست و لبخندی زد.
_وقتی رفتی تهیونگ دیوونه شده بود...هرکسی رو که میدید مقصر رفتن تو میدونست و انقدر میزدش تا خون بالا بیاره و بمیره!هر شب مست میکرد و خودش رو غرق سیگاری که عطر تو بود میکرد...بهش میگفتم انقدر سیگار نکش خطرناکه ولی اون میگفت "هیونگ طعم لبای پسرمو میده"...از اون موقع که رفتی حتی یکبار هم هیچکدوم از ماها لبخند تهیونگ رو ندیدیم.
خیره به چشمهای اشکی جونگکوک ادامه داد:
_میدونم اذیت شدی...خودم میدیدم که چطوری باهات رفتار میکرد...ولی میدونستم که دوستت داره...اون عاشقته کوک...یه فرصت دوباره بهش بذ اون پشیمونه.
مثل عادتی که قبلا داشت موهای جونگکوک رو بهم ریخت و گفت:
_دونسنگ من چقدر بزرگ شده هوم؟دیگه اون پسر 18 ساله ی کیوت نیست...یه وکیل 24 ساله ی کیوته!
YOU ARE READING
"hate"
Fanfiction"تنفر" سایکوپت ترین رئیس مافیای جهان به خاطر اتهام به قتل خانوادش به زندان اَش(خاکستر) فرستاده میشه؛ و مین یونگی بهترین وکیل رو برای رفیقش استخدام میکنه...بی خبر از اینکه این وکیل اکس رفیقشه! . . . _چرا بعد 2 سال با اینکه دوستش داشتی ترکش کردی؟ کمی...
part |6|
Start from the beginning
