|ساعت 22:23 دقیقه ی شب_برج کیم بزرگ|
درحالی که دستاش رو توی جیب کت شلوار گرون قیمتش فرو کرده بود مثل همیشه با چهره ای بی تفاوت و سرد ولی با اُبُهت به سمت اون برج قدم بر میداشت؛
همه ی نگهبان های اون برج با دیدنش تعظیم میکردند و اون بی تفاوت از کنارشون رد میشد؛
به سمت آسانسور رفت و با باز شدن در آسانسور واردش شد و دکمه ای که روش عدد 103 رو نوشته بود فشرد؛
با زنگ خوردن تلفنش و دیدن اسم بهترین رفیقش نیشخندی زد و آیکون سبز رنگ رو فشرد؛
_واو پسر انقدر زود دلتنگم شدی؟
_خفه؛کدوم گوری هستی؟باید اسلحه هارو تحویل بگیریم!
بی تفاوت شونه ای بالا انداخت و گفت:
_برج کیمم؛بهم پیام داد و گفت باید برم دیدنش...کار مهمی داره!
_این وقت شب اخه؟
در آسانسور باز شد و همینطور که از اون اتاقک خارج میشد گفت:
_نمیدونم یونگی؛الان کار دارم.
و تلفن رو قطع کرد؛وارد خونه شد و با ندیدن کسی متعجب آبرویی بالا انداخت...طبیعتا الان خدمتکارا باید جلو میومدن و کتش رو ازش میگرفتن...
جلو تر رفت و رد قرمزی روی سرامیک دید؛روی پاهاش نشست و دستش رو روی اون رد قرمز کشید...
انگشتت رو نزدیک بینیش گرفت و با حس کردن بوی آهن متعجب به اطراف نگاه کرد؛
سریع به سمت پذیرایی رفت و با دیدن جنازه ی پدرش لحظه ای همه چی متوقف شد؛
علاقه ای به اون پیرمرد که اسم پدر رو یدک میکشید نداشت ولی دیدن جنازش وسط خونه حس عجیبی رو بهش داد؛
با شنیدن صدای آژیر پلیس "فاک" ی زیر لب گفت و سمت پنجره هایی که تا کف بودن رفت...تمام شهر زیر پاهاش بود...نگاهش به اون ماشین های پلیس افتاد؛
چند نفر بودند؟10 تا؟20تا؟یا حتی 30 تا؟
_واو ببین کی میخواد توسط پلیس دستگیر بشه!
برگشت ولی با ندیدن کسی عصبی غرید:
_عوضی حرومزاده؛
صدای خنده ی اون مرد رو تونست بشنوه و لحظه ای به این شک کرد که صداها از توی اون اسپیکر وسط پذیرایی میاد.
_از مرگ بابا جونت ناراحتی؟اره؟
هیستریک خندید وقتی فهمید این صدای لعنتی متعلق به جانگ هوسوک بزرگترین دشمنش و البته رفیق سابقشه!
_هی هوسوک هرکی ندونه تو خیلی خوب میدونی هیچ علاقه ای به این مرد ندارم...چرا فکر کردی با مرگش قراره ناراحت یا حتی عصبی بشم؟
YOU ARE READING
"hate"
Fanfiction"تنفر" سایکوپت ترین رئیس مافیای جهان به خاطر اتهام به قتل خانوادش به زندان اَش(خاکستر) فرستاده میشه؛ و مین یونگی بهترین وکیل رو برای رفیقش استخدام میکنه...بی خبر از اینکه این وکیل اکس رفیقشه! . . . _چرا بعد 2 سال با اینکه دوستش داشتی ترکش کردی؟ کمی...
