«هدیه شاهزاده | بکسو»

39 16 6
                                    

کف دست های عرق کردش رو به لباس ابریشمیش کشید و محتاطانه، نیم نگاهی به درب بسته ی مقابل انداخت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کف دست های عرق کردش رو به لباس ابریشمیش کشید و محتاطانه، نیم نگاهی به درب بسته ی مقابل انداخت.برای اولین بار بود که در قصر شمالی حضور داشت.جایی که محل اقامت پادشاه بود.

صبح ، زمانی که فرستنده ی شاه درب خونش رو زد و ازش خواست تا همراهش به قصر بیاد، ترس کل وجودش رو گرفت .پادشاه دستور داده تا شخصا ملاقاتش کنه و این یعنی موضوع مهمی در میونه.نکنه بخاطر قرض گرفتن کتاب های ممنوعه، از کتابخونه ی سلطنتی باشه؟!

چشم هاش رو با ترس روی هم گذاشت و فشورد. لعنتی... قطعا دست هاش رو قطع میکنن!

حالا اضطرابش چند برابر شده بود.کاش میتونست فرار کنه.به ارومی نگاهی به پشت سرش انداخت و با دیدن سرباز هایی که به ردیف در دو طرف راهرو ایستاده بودن، اه از نهادش بلند شد. غیر ممکن بود...

کارش ساختس...

صدای بلند باز شدن درب چوبی مقابلش، اجازه ی پیش روی به افکارش رو نداد.هول کرده 90 درجه تعظیم کرد.مردی که صبح با لباس مبدل به دنبالش اومده بود، حالا در لباس مشاور پادشاه ظاهر شده بود و این تاییدی بود روی اهمیت موضوع!

مشاور- محقق دو، داخل شید.

بزاق دهنش رو به سختی قورت داد، در همون حالت تعظیم، قدم های اروم به جلو برداشت.به محض ورود به مرز اتاق شاه، به سرعت سجده کرد.

کیونگ- پادشاه...

بعد از مکثی کوتاه، صدای پر از ابهتش رو شنید

شاه- محقق دو...بیا جلو تر

اطاعت کرد و با احتیاط به جلو قدم گذاشت.هنوز جرعت اینکه بهش نگاه کنه رو نداشت اما لحن ارومش تا حدودی از نگرانیش کم میکرد

شاه-خوشحالم که شمارو از نزدیک میبینم محقق دو کیونگسو.تو...جوون ترین و باهوش ترین محقق درباری.بنظر میاد تمام ازمون ها رو با نمره ی بالایی قبول شدی اما تمام پیشنهاد های شغلی رو رد کردی.میتونی بهم بگی چرا؟!

از تعریف شاه، لبخندی کنج لبش نشست و با تواضع گفت

کیونگ-من به مطالعه علاقه دارم.کشف اسرار و رمز و راز های هستی...!هر بار که مطلبی جدید یاد میگیرم، باعث خوشحالی من میشه.معتقدم علم نامحدود و عقل انسان ظرفیه با وسعت اقیانوس.

«سناریو کیپاپ»Where stories live. Discover now