Endless Night

752 177 129
                                    

مرسی ازتون که حرفامو خوندین و درک کردین🥺💜 چپتر پیش ازتون کلی لاو و انرژی گرفتم💜
لطفا بیایین همینطوری ادامه بدیم💞💞

++++++++++++++

- مطمئنی حالش خوبه؟! رنگش پریده-

+ دکتر همین الانش معاینش کرد، حالش خوبه-

- اما چرا باید بیهوش بشه-

+ این واکنش طبیعیه جیمین شی، بهتون اطمینان میدم-

- اما-

صداهای محو کم کم واضح تر شدن؛
و آشنا تر.

حس قلقلک مانندی از نوک انگشتانش دست و پاش شروع شد و به دنبالش عضلات گرفتش بیدار شدن.

خیسی ای رو کف دستش احساس کرد، انگار چیزی داشت لیسش میزد.
سپس وزن سبکی روی سینش پرید.

÷ اخ-

تلاشش برای صحبت کردن، باعث شد بلافاصله شروع کنه به سرفه کردن از خشکی گلوش.

و شاید فقط یک ثانیه بعدش، دو دستی شونه هاش رو گرفتن.

- اوه جینی- عزیزم- بیدار شدی؟!

با باز کردن پلکاش، چهره ی پریشون و نگران جیمین هیونگش به نگاهش اومد.

- حالت خوبه؟ جاییت درد نمیکنه؟ سرگیجه چی؟!

برادر بزرگترش کمکش کرد که به بالشت لم بده، و لیوان آبی جلوی لباش گرفت.
سوکجین با ولع ازش نوشید؛ خنکی نوشیدنی درد گلوش رو تسکین داد و باعث شد سنگینی سرش کمتر بشه.

دور و ورش رو که نگاه کرد، خرگوش ی کوچولوی سیاهش رو دید که روی تخت کنار پاش قرار داشت و بم که کنار تخت نشسته بود.

در اتاق( جایی که متوجه شد که اوایل اومدنش به اینجا میموند) یونگی هیونگ و همینطور استادش نامجون (؟) ایستاده بودن.

|| جونگکوک کجاست؟ آلفام کجاست؟!

گرگ درونش عصبی و نگران زوزه میکرد. به قدری بی قرار بود که انگار میخواست بیرون بپره و بره دنبال میتش.

اون نزدیک بود.
میتونست حضورش رو احساس کنه. رایحه ی شکلاتیش در فضا پیچیده بود.

داشت صداش میزد.

کاملا به حالت نشسته در اومد. آماده برای اینکه بره پیش آلفاش.

اما دوباره دو دست شونه هاش رو گرفتن.

- هیونگ- جونگکوک-

+ اون حالش خوبه.

- اما اون-

+ میدونیم جینی. و لازم نیست نگران باشی. جونگکوک توی اتاقشه و الان احتمالا خوابه. تو بهم بگو، حالت خوبه؟!

سوکجین دستای برادرش رو که الان روی لپاش بودن رو کنار زد و پاهاش رو روی زمین گذاشت.

- من خوبم. میخوام برم پیش جونگکوک.

Unwanted Husband/kookjinWhere stories live. Discover now