"06"

113 24 5
                                    

کصدستی دیدیت شرمنده-_-
___________________________________________

با صدای گوشیم چشم هام رو باز کردم داشت زنگ میخورد دستم رو بردم سمتش بدون اینکه ببینم کیه جواب دادم

_هوم؟

"زلیل مرده معلومه کدوم گوری هستی"

با شنیدم صدای مادر بزرگم از جام پریدم به اطراف نگاه کردم من کجام بیچاره شدم

_عه مادربزرگ شمایی؟وایی دلم براتون تنگ شده تا الان کارم تموم نشده کلی کار دارم

چه دروغی گفتم مادربزرگم هرچقدر مهربون باشه در این شرایط که من شب نیام خونه شبیه ببر زخمی میشه

"چی گفتی چه کاری؟ تو الان کجایی؟"

چی بگم الان الانه که دروغم دربیاد نفس عمیق کشیدم

_خونه...چیزه منظورم شرکت اره شرکتم

ایندفعه صدای نگرانش پشت گوشی اومد

"وایییی پسرم حتما خیلی خسته ای از دیروز نخوابیدی حتما"

_اره مادر بزرگ من خیلی...

یهویی جیغ زد

"چطور جرئت میکنی به من دروغ بگی"

نفس عمیق کشیدم جین به خودت مسلط باش

"عه مادربزرگ من فعلا نمی تونم بیام خونه بیا پیش شرکت ببینمت وقت کردم میام خونه"

سکوت کرد دید نمیتونه جواب بده پس باشه گفت قرار شده چندساعت دیگه بیاد شرکت تا منو ببینه خوب الان من کجام چکار کنم؟از جام بلند شدم در اتاق رو باز کردم پس اینجا اتاق اقای کیم بود آروم پله هارو اومدم پایین خودش کجاست پس نکنه رفته شرکت منم اخراج کرده واییی خدا اخراج شدم رفت
سلانه سلانه از پشت دیوار دیدم نشسته بود روی کاناپه پاهاشو روی میز انداخته بود و تخته دستش بود مشخص بود داره چیزی طراحی میکنه بیصدا پله رو به سمت در خروجی رفتم اما هیچ وقت قرار نبود مثل ادم رفتار کنم پاهام پیچ خورد دکوری که کنار در بود تیزیش به کمرم خورد

_اییی خدا کمرم...

با سر وصدام باعث شد نامجون بیاد سمتم

"حالت خوبه؟"

نشستم روی زمین دستم همچنان روی کمرم بود چشم غره بهش رفتم جلوی پاهام زانو زد

_ممنون اگر اجازه بدید برم تا چهل روز دیگه بیام

صورت متفکری به خودش گرفت 

"چهل روز؟"

خدای من واقعا فکر نمیکردم یه آدم انقدر احمق باشه

_ببخشید معذرت میخوام میخوایید بیشتر بمونم

خندید یعنی دلم میخواد مشت بزنم تو سرش

"ولی من طراحی رو شروع کردم"

توی چشم هاش نگاه کردم

_یعنی...یعنی...

𝐌𝐢𝐫𝐚𝐜𝐥𝐞(Namjin)Where stories live. Discover now