نگاهی به دست باندپیچی شدهی تهیونگ انداخت و متعجب گفت:
- فکر نمیکردم انقدر جدی باشه! چرا همیشه با دستت اینجوری میکنی؟
تهیونگ دستش رو از دست سوزی بیرون کشید و گفت:
-چیز خاصی نیست.
-اون برات بستش؟
سوزی در حالی که دلخوری از تک تک حرفاش میبارید گفت.
تهیونگ نگاهی بهش انداخت و گفت:
- تو چرا نیومدی که ببندیش؟دختر شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
- نمیدونم، تا رفتی مثل فنر از جاش پرید و اومد دنبالت اصلا فرصت نداد پاشم...تهیونگ پوزخند معناداری زد و به سرویس بهداشتی نگاه کرد. جونگکوک با صورتی که قطرات آب هنوز روش بودند از سرویس خارج شد و در حالی که خیره به زمین بود به سمت میز اومد و روی صندلیش نشست. با اومدن جونگکوک جیمیننگران گفت:
- هی کوکی رنگت پریده. حالت خوبه؟جونگکوک با صدای آرومی جواب جیمین رو داد. اونقدر آروم که تهیونگ نشنید و سعی کرد بیشتر دقت کنه و ببینه چی میگن. البته که خوب نبود، همین چند دقیقه پیش تهیونگ نزدیک بود رسما به حریمش تجاوز کنه!
جین مشغول موبایلش شده بود. با کلافگی گفت:
- چرا انقدر دیر آماده شد پس!تمام حواس تهیونگ به جونگکوک و جیمین بود. اصلا چه فکری با خودش کرده بود که با اون پسر بیچاره اونطور رفتار کرد؟ سرش داد زد و از اون بدتر، قصد داشت ببوسدش! اگه جونگکوک کنار نمیکشید چی؟ تهیونگ چندباری با خودش تکرار کرد، اگه کنار نمیکشید... آخ اگه کنار نمیکشید!
لبش رو از فکر بوسیدن پسر به دندون گرفت و گاز کوچیکی از لبش گرفت تا از شر افکار بدی که داشت خلاص بشه. نگاهش رو از اون دو نفر گرفت و به سوزی نگاه کرد.
سوزی محو تماشای تهیونگی بود که همه حواسش طبق معمول به پسر کوچیک تر پرت شده بود. دست باندپیچی شدهش رو کلافه روی صورتش کشید، مینگیو کسی بود که با آوردن سفارش ها جو سنگین اون جمع رو نجات داد. سفارش ها رو یکی یکی روی میز میگذاشت.
- اوه اون، من مطمئنم اون شیک توت فرنگی مال خودمه.جین با قطعیت گفت و سریع جلوی خودش کشیدشو کمی ازش خورد.
جیمین با چشم های گشاد شده گفت:
- هی هی هیونگ! ولی این سفارش من بود!
جین نگاهی به شیک انداخت و گفت:
- آره راست میگی بیا بخورش
و شیک رو به سمت جیمین هول داد. با دیدن شیرموز با خنده گفت:
- اون اون، شیرموز منه نه؟ آره دیگه من شیرموز میخواستم، اوه خدای من چرا انقدر گیج شدم.جونگکوک با بی حوصلگی شیرموز رو سمت خودش کشید و در حالی که با چشم های گردش به جین نگاه می کرد نی رو تو دهنش گذاشت و تقریبا نصفش رو خورد.
مینگیو از مسخره بازی جین خندهش گرفته بود و در حالی که سر تکون میداد سفارش هرکس رو جلوی خودش میگذاشت و در نهایت بالاخره موهیتوی جین رو هم جلوش گذاشت و در حالی که کمی کنار جین خم شد گفت:
- موهیتو های ما معروفن مطمئن باشید بهترین سفارش مال شماست.
YOU ARE READING
Sunflower
Fanfictionبه پرنده ای فکر کن که تو قفس بدنیا اومده و کل دنیاش تو قفس خلاصه میشه پرنده خوشحاله چون نمیدونه اون بیرون چه خبره تا این که یه روز یه پرندهی آزاد رو میبینه اون بیرون یه جایی اونطرف این میله ها و به نظرت زندگیش شبیه قبل میشه؟! کیم تهیونگ یه پسر...