بعد از این که با کلی وسواس بالاخره هودی و شلوار جذبی رو انتخاب کرد و پوشید بعد از خداحافظی از جیمین، یونگی و مادرش از خونه خارج شد و به سمت ماشین تهیونگ رفت، حس خوب؟ حس می کرد تو دلش کلی پروانهی خوشرنگ دارن پرواز میکنند، این اولین بار بود که دوست پسر کسی میشد و این همه حس و حال خوب رو یکجا تجربه میکرد. خصوصا حالا که قرار بود همه چیز خوب پیش بره و تهیونگ سوزی رو کنار بگذاره. کاری که میکردن خیانت که نبود؟ بود؟
با صدای بوق ماشین تهیونگ از افکارش بیرون اومد و سعی کرد افکار منفی رو کنار بزنه و با پروانه های توی دلش همراه بشه پس در ماشین رو باز کرد و روی صندلی شاگرد نشست و لبخند پررنگی به تهیونگ زد و گفت:
- می دونی که داشتم با یونگی هیونگ سر و کله می...
با بوسهی ناگهانی که روی لبهاش نشست و خیلی زود تموم شد متعجب به تهیونگنگاه کرد و گفت:
- هی داشتم حرف میزدم.
تهیونگ دست به سینه شد و گفت:
- این کاری بود که هربار بعد دیر اومدن بهونه میاوردی دلم میخواست انجام بدم، چرا مثل پسرهای خوب نمیگی داشتم برای تو تیپ میزدم که راحت تر دلتو ببرم؟ راحت باش به جرمت اعتراف کن!
جونگکوک لبخند خرگوشی زد و گفت:
- فعلا اونی که مجرمه تویی هیونگ! یه بوسه ازم دزدیدی...
تهیونگه شونه ای بالا انداخت و همونطور که ماشین رو روشن میکرد با صدای آرومی گفت:
- دلم میخواست
جونگکوک تک خندهی کوتاهی کرد و تکیهش رو به صندلی داد. این روی تهیونگ جالب تر از قبل بود و برای جونگکوک تازگی داشت پس تهیونگ با عشقش اینطوری رفتار میکرد؟ یعنی با سوزی هم...
- هی جونگکوکا، کجایی؟ چند بار صدات کردم.
جونگکوک که تازه از افکارش بیرون کشیده شده بود گفت:
-بله... بله هیونگ؟
- پرسیدم عصر وقتت خالیه؟
جونگکوک که دوباره خوشحال شده بود لبخند خرگوشی زد و گفت:
- آره چطور؟
تهیونگ دستش رو سمتش برد و لپش رو کشید و گفت:
- میخواستم برای شام دعوتت کنم. اما اینجا نه... کنار ساحل! غذای دریایی دوست داری؟
جونگکوک دست هاش رو بهم کوبید و گفت:
- البته که دوست دارم. عاشقشم
تهیونگ لبخند پررنگی زد و گفت:
-پس بعد از تموم شدن کارت میام دنبالت تا بریم.
جونگکوک وحشتزده و متعجب گفت:
- ولی من که وسیله جمع نکردم!
CZYTASZ
Sunflower
Fanfictionبه پرنده ای فکر کن که تو قفس بدنیا اومده و کل دنیاش تو قفس خلاصه میشه پرنده خوشحاله چون نمیدونه اون بیرون چه خبره تا این که یه روز یه پرندهی آزاد رو میبینه اون بیرون یه جایی اونطرف این میله ها و به نظرت زندگیش شبیه قبل میشه؟! کیم تهیونگ یه پسر...