cherry tea

239 31 15
                                    

تهیونگ کمی روی صندلی جا به جا شد تا حداقل جانگمین متوجه معذب بودنش شود و نگاهش را بردارد.
"پدرت چکاره بود تهیونگ؟"
تهیونگ هل شده چنگالش از دستش افتاد و رومیزی را اندکی کثیف کرد.
"متاسفم.."
جانگمین سری به معنای بی اهمیتی مسئله تکان داد و درحالی که کمی از استیک پخته شده را در دهانش میبرد گفت:
"جواب ندادی"
تهیونگ سرش را پایین انداخت و گفت؛
"من از زمان به دنیا اومدنم پدری کنار خودم نداشتم‌..مادر بزرگم من رو بزرگ کرده"
جانگمین با خونسردی پرسید:
"پس مادرت چی؟خواهرت کیه؟"
تهیونگ آب دهانش را به سختی فرو برد و گفت:
"م..ماد..مادرم..توی بار کار میکرد..خواهرم..بچه..تص.."
جونگ کوک که بغض او را درک کرده بود گفت:
"کافیه پدربزرگ..چه فرقی داره پدر و مادرش چکاره ان؟"
جانگمین پوزخندی زد و گفت:
"حقمه بدونم چه آدمی رو آوردم تو خونم و میخوام بذارم نوه هام کنارش باشن"
جونگ کوک نیشخندی زد و گفت:
"باور کنم بدون تحقیق اوردیش توی این خونه؟"
جانگمین لبخند زیرکی زد و گفت:
"باور کن"
جونگ کوک خندید و رو به تهیونگ. غرید:
"توی حیاط"
تهیونگ به ناچار از جایش برخاست و به سوی حیاط دوید تا راحت تر بگرید.
____
Flask back

زن محکم به دست پسرک را چنگ زد.
"تهیونگ به مامان نگاه کن..میدونم در حقت بد کردم عزیزم اما تو رو هرکی که میپرستی خوب بهم گوش بده"
زن نوزاد را در آغوش او نهاد.
"میدونم عزیزم..میدونم..تو رو خدا مامان رو ببخش که جز دردسر چیزی برات نداره اما چاره ای ندارم..از خواهرت مراقبت کن"
تهیونگ متعجب به دخترک مو سفید خیره شد.
کوچه نمناک و کثیف با صدای آهنگ بلند و عطر سیگار های نامرغوب او را می آزرد اما باید مادرش را میدید.
"از اینجا برو..و بهم قول بده خواهرت رو خوب بزرگ کنی"
تهیونگ با گریه گفت:
"اما مامان.."
زن هقی زد و محکم تن هر دو به آغوش کشید.
"براتون بهترین ها رو آرزو میکنم"
و سپس دستی زن را کشید و با زور به داخل روشنایی کشید.
و این آخرین دیدار مادر و کودکانش بود.
____
با بدبختی هق دیگری زد و اشک هایش را پاک کرد.
"تو به مامان قول دادی قوی باشی تهیونگ ساکت باش..بغض نکن لعنتی..خفه شو"
با صدای زمزمه ای از جای پرید.
"تهیونگ؟چه اسم قشنگی"
تهیونگ متعجب به پسر جلویش خیره شد.
"من جیمینم..از دیدنت خوشبختم"
تهیونگ نگاهی به دست پسر کرد و گفت:
"جیمین؟"
جیمین سری تکان داد و گفت:
"چمن ها خیسن..کثیف میشی..بیا بریم تو..میخوای با من بیای بریم بیرون؟"
تهیونگ آب بینی اش را بالا کشید و گفت:
"نه"
و سپس از جای برخاست و به سوی داخل عمارت به راه افتاد.
هرچقدر هم جز پسر شده بود نباید عاشقش میشد. شرط پیرمرد برای تامین هزینه های خواهرش همین بود.
"فقط چهارماه تهیونگ..فق.."
اما با یادآوری ازدواجی که بی شک اجباری بود بغض دوباره گریبانش را چسبید.
اما هنوز اشک هایش نریخته بودند که در آغوشی فرو رفت.
"گریه نکن"
صدای بم جونگ کوک گوش هایش را پر کرد.
"تو امگای قوی هستی..برای چیزی که ارزشی ندارن گریه نکن"
و سپس انگشت شصتش را روی گونه های خیس او کشید و اشک هایش را زدود.
"باشه؟"
تهیونگ سری تکان داد و با تردید محکم او را بغل کرد.

فرمون های قهوه و شکلات تلخ جونگ کوک تنش را سست میکرد.
"من..خوابم میاد"
جونگ کوک تکخندی زد و دستش را زیر زانوهای او انداخت و بدون توجه به تعجبش او را به سوی اتاق برد.
____
جانگمین سیگارش را روشن کرد و گفت:
"انگار داری باهاش جور میشی؟"
جونگ کوک شانه ای بالا انداخت و نگاهی به جیمین اخم کرده کرد.
"بالاخره قراره تو این خونه زندگی کنه..مجبورم جور بشم"
جیمین دستش را مشت کرد و این از دید جانگمین دور نماند.
"آره..خوبه باهاش کنار میای..ولی یادتون که نرفته اون فقط با وارث من ازدواج میکنه پس بهتره به هیچکدومتون وابسته نشه..چون معلوم نیست وارث کیه"
جونگ کوک نیشخندی زد و گفت:
"نقشه ات چیه پیرمرد؟میخوای ما رو به جون هم بندازی؟"
جانگمین نوچی کرد و با لبخند گفت:
"هوسوک هم رسید"
نگاه هر دو پسر برگشت و نگاهشان به هوسوک افتاد.
"اوه پسر خاله و پسردایی عزیزم..چه خبر؟خوش میگذره بدون سان شاینتون؟"
جونگ کوک دهان کجی او را کرد و گفت:
"برای مسخره بازی اینجا نیستی"
هوسوک جدی روی صندلی جای گرفت و منتظر سخنان پدربزرگش ماند.
"قراره از بین شما یه وارث برای املاک من انتخاب بشه..و قراره همسری که از طرف من انتخاب شده رو هم کنار خودش داشته باشه..نترسید اون امگا به اندازه کافی خوب و تودل برو هست..ولی این شرط داره..باید چهارماه صبر کنید تا مشخص بشه وارث من کیه و اون موقع امگا به اون میرسه"

جیمین با صدای خشداری گفت:
"تهیونگ یه کالا نیست"
هوسوک نیشخندی زد و گفت:
"واجب شد تهیونگ رو ببینم..میخوام ببینم چی داره که پسر خاله دختر بازم عاشقش شده"
جیمین با پوزخند گفت:
"منظورت از دختر باز خودت بود دیگه نه؟"
جانگمین اخمی کرد و گفت:
"ساکت"
هوسوک با سرگرمی گفت:
"پدربزرگ چی رو میخوای مخفی کنی؟همه مون همین الانم میدونیم جونگ کوک وارثته؟این بازی ها رو برای چی راه می اندازی؟"
جانگمین نیشخندی زد و گفت:
"خیلی از بی عرضگی خودت مطمئنی"

هوسوک اخمی کرد و تکیه داد.
جونگ کوک موهایش را با کلافگی بهم ریخت و گفت:
"نمیدونم پدربزرگ ولی حداقل اون امگا رو قاطی برنامه ها و بازی هاتون نکنید"
ولی که اهمیت میداد؟
____

های..
اینم پارت سوم..
دلم برای تهیونگ میسوزه..بچم هیچکس رو نداره.

هی خدا..
ووت و کامنت بدید که با دسته بیل نیام سر وقتتون..
Night

HeirDove le storie prendono vita. Scoprilo ora